۱۳۹۳-۱۲-۲۷

نبايد كُشت را با چه می ‌آموزيد؟‌ با كشتن؟

ر. اجانلی

ایران کشور تناقض ها و تضاد ها ست. کشوری که به هر گوشه و کنار آن، به هر عرصه اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی، روانی، اقتصادی، سیاسی و کلا به هر بخشی از جامعه نظر افکنی، تناقضات آشکاری را به چشم می بینی. تناقضاتی که به نظر می رسد به هیچ روی نه تنها قصد حل شدن ندارند، بلکه هر لحظه که می گذرد بر میزان کمیت، شدت و حدت آنها افزوده می شود. یکی از این تناقضات، به نظر من یکی از مهمترین آن ها، در ایران اسلامی، تناقض بین خود کشی و دیگر کشی (آدمکشی) است. زاویه دید حکومت اسلامی نسبت به خودکشی از موضع اهمیت و حرمت به جان انسان، اما نسبت به آدمکشی از زاویه قصاص، انتقام و هیچ انگاشتن جان انسان است.
خود کشی
خودکشی، افکار و رفتارهای مربوط به خودکشی، پدیده ای جهانی است و از ازمنه قدیم در میان ملل و کشورهای مختلف وجود داشته است. عکس العمل جوامع به این پدیده در طول تاریخ متفاوت بوده و در دوره های تاریخی مختلف مردم نظرات و نگرش های متفاوتی نسبت به آن داشته اند. در بسیاری از کشورها خودکشی نه تنها امری زشت و تقبیح شمرده نمی شد، بلکه از آن به عنوان یک عمل افتخار آمیز یاد می شد. به عنوان نمونه خودکشی کلئوپاترا، ملکه مصر، و یا خودکشی های افتخار آمیز در رم و یونان باستان (همسر «هكتور» پسر فرمانروای شهر «تروا» پس از مرگ شوهرش توسط «آشيل» كنار جسد شوهرش كه بر طبق مراسم مذهبی در حال سوزانده شدن بود، با خنجر پهلوی خود را می درد وخودكشی می کند). خودکشی های ژاپنی های عصر سامورایی که "هاراکیری" نامیده می شد، یک نمونه دیگر از خودکشی های افتخار آمیز است. هنگامی که شرافت یک سامورایی خدشه دار می شد او می بایست هاراکیری می کرد در غیر این صورت مایه سرشکستگی و ننگ خانواده و محله محسوب می شد. با ظهور دين مسيح در اروپا، خودكشی ممنوع شد و‌اين اقدام، مخالف مذهب و اخلاق معرفی ‌گرديد. همچنين شخص مرتكب به آن به عنوان مجازات، از تشريفات مذهبی «تشييع ودفن جنازه» محروم می‌شد. نه فقط در مسیحیت بلکه در تمام ادیان ابراهیمی از جمله در دین اسلام خودکشی از زمره گناهان کبیره به حساب می آید. در غرب این روند تا انقلاب کبیر فرانسه ادامه داشت و خودکشی جرم محسوب می شد. پس از انقلاب کبیر، قانون جزای فرانسه، مصوب ۱۸۱۰ ميلادی خودكشی را فاقد وصف مجرمانه وغيرقابل مجازات دانست.
خودکشی در ایران طبق موازین و شریعت اسلامی از گناهان کبیره محسوب می شود، اما طبق قوانین و حقوق کیفری جرم محسوب نمی شود. در قانون مجازات عمومی مصوب ۱۳۰٤ خورشیدی واصلاحات آن در سال ۱۳٥۲، خودكشی جرم به حساب نیامده واساساً راجع به خودكشی، شروع به خودكشی يا کمک و مشاركت در خودكشی، مجازاتی پيش‌بينی نشده بود. در حال حاضر نيز در قوانين جزايی ‌ايران خودكشی جرم محسوب نمی شود.
در ایران اسلامی خودكشی نوعی قتل نفس شمرده می شود که در آن قاتل و مقتول یک نفر است. خودکشی از ديدگاه اسلام حرام بوده و ادله آن شامل كتاب، سنت و اجماع است و برای مرتكب، كيفر اخروی وعده داده شده است.
هر چند میزان خودکشی ها در ایران طبق آمار سازمان بهداشت جهانی (who ) درمقایسه با کشورهای غربی در سطح پایین تری قرار دارد (رده ٥۸)، با وجود این روند خودکشی در ایران در سال های اخیر سیر صعودی داشته و طبق آمار موجود، ایران از نظر تعداد خودکشی بین کشورهای اسلامی بعد از سودان و تونس در رتبه سوم جای گرفته است.
جامعه شناسان و روانشناسان ایرانی از جمله دکتر سعید معیدفر جامعه‌شناس و آسیب‌شناس اجتماعی در ایران علل روند فزاینده خودکشی را "سست شدن پیوند های اجتماعی و فاصله گرفتن فرد از جامعه" می داند و معتقد است که «عواملی نظیر بیکاری، تورم، اعتیاد و... برخودکشی» تأثیر تشدید کننده دارند. وی با اشاره به خود کشی هایی که در متروی تهران اتفاق می افتد، اظهار می دارد که خودکشی هایی که در ملاء عام صورت می گیرد جنبه اعتراضی دارند.
جنبه اعتراضی خودکشی در بعضی اوقات تأثیرات بسیار گسترده و عظیمی برجای می گذارد. به عنوان مثال در سال ۲۰۱۰ وقتی «محمد بوعزیزی» تونسی در اعتراض به برخورد بد پلیس و نداشتن شغلی مناسب، آتش در جان خود افکند، جرقه «بهار عربی» را زد. در پی خودکشی محمد بوعزیزی جوانان تونسی یک صدا به خیابان ریختند و خواستار آزادی بیشتر و فرصت‌های شغلی امن‌تر شدند و توانستند دیکتاتور وقت تونس، رئیس جمهور «زین‌العابدین بن‌علی» را از کشور بیرون کنند. اما خودکشی های اعتراضی در ایران تا کنون پیامد معینی در بر نداشته است.
کسی نیست که در لحظاتی از زندگی اش دچار ناامیدی نشده باشد. اما نومیدی در جریان زندگی به تدریج جایش را به امیدوار بودن و شوق زندگی می دهد. در واقع بین شوق زندگی و ناامیدی پیوندی برقرار است . بعضی اوقات این پیوند سست می شود ولی از بین نمی رود، سست شدن این پیوند انسان را گاه دچار یأس و نومیدی می سازد. ولی انسان به یاری شور زندگی بر ناامیدی غلبه می کند. اما زمانی که این پیوند قطع گردد فرد شور و شوق زندگی را از دست می دهد، به نقطه هیچ در زندگی اش می رسد و احساس می کند که دیگر زندگی برایش پوچ شده و ارزش زیستن را ندارد. بیزاری از زندگی و میل به خودکشی در او بیدار می شود. پوچی می تواند در عرصه اقتصادی، عشقی و یا روابط کاری و اجتماعی، اعتیاد و یا هر زمینه دیگری رخ نماید و فرد را به این نتیجه سوق دهد که زندگی هیچ معنا و ارزشی ندارد. برای نمونه خاطره ای را در این رابطه برایتان نقل می کنم.
دوستی داشتم که از قضا با هم همسایه بودیم. هرگاه که صحبت و بحثی با هم داشتیم او هر از گاهی این موضوع را به پیش می کشید که آیا خودکشی صحیح است یا نه و اگر غلط است چرا. من تصورم همیشه بر این بود که ما درباره موضوع فقط داریم بحث می کنیم.
او در یک دوره زمانی دچار بحران روحی شدیدی شد. نه به خودش و نه به هیچکس دیگری اعتماد و اطمینان نداشت. واقعا به نقطه هیچ نزدیک شده بود. این بحران بعد از گرفتن جواب منفی از خواستگاری دختری که به او علاقمند شده بود، شدت گرفت. یک روز او به من تلفن زد و بعد از درد دل همیشگی اظهار به خودکشی کرد و از من خواست که به پیشش بروم.
وقتی نزد او رفتم دیدم که رنگ و روی صورتش پریده، زیر چشم هایش پف کرده و بوی بد مشروب از دهانش به مشام می رسد و حال نیمه مستی دارد. گفتم خوب تعریف کن بببینم دیگه چه اتفاقی افتاده، او گفت مگه قرار بود چیز تازه ای هم اتفاق بیفتد، هیچ چیز تازه ای نیست. فقط دیگه من نمی تونم این وضع را تحمل کنم طاقتم دیگه طاق شده میلی به زنده ماندن ندارم. به عنوان یک دوست که طی این همه مدت به درددل ها و به قول خودت حرف های مسخره من صبورانه گوش کردی تشکر بکنم و می خواستم آخرین گیلاس شراب زندگیم را با تو بنوشم. من در جواب بهش گفتم که از این حرف های بیهوده و مسخره بازی ها دست بردار و مثل یک بچه آدم درست حرف بزن. البته می دانم که که تو الان چون مستی حرف های منو نمی فهمی. او گویی حرف های مرا نمی شنید و همچنان به گیلاس نیمه خالی شراب که در دست داشت زل زده بود. گفتم که با این حرف ها و این حرکات میخواهی چی را ثابت کنی؟ جواب داد که «تو گویا حرف های منو باور نمی کنی، باشه حالا که این جوریه بهت نشان میدم.»
آپارتمان او در طبقه هم کف قرار داشت. و بالکن آپارتمان به حیاط کوچکی باز می شد. او بلند شد و به طرف دری که رو به بالکن باز می شد حرکت کرد و در را باز کرد و به بالکن رفت. من هم به دنبالش رفتم. وقتی به بالکن رسیدم دیدم یک پیت پر ٥ لیتری بنزین را دستش گرفته و مشغول باز کردنش است. اولین حرکت من گرفتن فندک و کبریتی که روی میز بالکن قرار داشت، و پرت کردن آ نها به دور از دسترس بود. ضمن این که بلند بلند و سریع چیزهایی به او می گفتم با او گلاویز شدم تا پیت بنزین را از دستش بگیرم. او مقاومت سرسختانه ای می کرد و از دادن آن امتناع می کرد. در همین حین او توانسته بود مقداری بنزین را به سرو روی خودش بریزد. ولی خوشبختانه دست آخر موفق شدم پیت بنزین را از دستش گرفته و همه محتوی آن را به زمین بریزم.
از این حادثه مدتی گذشت و این دوست من با دختر دیگری ازدواج کرد. ظواهر امر حاکی از بهبودی وضع او می دادند. بعد از مدتی من از همسایگی دوستم نقل مکان کردم و خوشحال از این که این دوستم مثل همه انسان های دیگر روال طبیعی زندگی را باز یافته است و شوق زیست در او رو به باروری است.
چند سال بعد خبر رسید که این دوست نازنین بار دیگر اقدام به خودکشی از طریق خودسوزی نموده که متأسفانه این بار موفق شده بود.
هر خودکشی دلایل خاص خود را دارد. اما همیشه روشن ترین دلایل مؤثرترین آن ها نیستند. خودکشی هایی که از سر تعمق و آگاهانه صورت می گیرد زیاد نیستند. در این مورد می توان به خودکشی های چریک ها اشاره کرد. زمانی چریک های فدایی و مجاهد برای آن که زنده به دست پلیس شاه نیفتند با خوردن سیانور به زندگی خود پایان می دادند و به این ترتیب می خواستند ادامه حیات سازمان و دیگر رفقایشان را تضمین کنند. امروز دنیا شاهد بمب گذاری های انتحاری است. آن ها بر اساس اعتقادات و ایمان شان دست به خودکشی می زنند. جامعه شناسان، روانشناسان و آسیب شناسان اصولا خودکشی را به عنوان یک پدیده اجتماعی و روانی توضیح می دهند. اما در مورد این که خودکشی چگونه در اندیشه فرد شکل می گیرد و به فرجام می رسد کمتر سخن می گویند.
همانطور که اشاره شد از دیدگاه اسلام خود کشی حرام، محکوم و از گناهان کبیره محسوب می شود. و در قرآن نیزآمده است: «وَلا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إنَّ اللّه َ کانَ بِکُمْ رَحیما، وَمَنْ یَفْعَلْ ذلک عُدْوانا وَظُلْما فَسَوْفَ نُصْلیهِ نارا»؛«و خودکشی نکنید! خداوند نسبت به شما مهربان است. و هر کس این عمل را از روی تجاوز و ستم انجام دهد، به زودی او را در آتشی وارد خواهیم کرد.»
اگر براستی چنین است ، پس چگونه است که در ایران اسلامی که همه رسانه ها در خدمت آخوندهای مملکت بوده وشبانه روز تبلیغ اسلام می کنند، آمار خودکشی ها دائم رو به افزایش است؟ مگر نه اینست که فشارهای طاقت فرسای اقتصادی و اجتماعی و روانی و معیشتی که مسبب اصلی آنها خود رژیم است، از عوامل مهم میزان رشد خود کشی ها در ایران است؟ متاسفانه تا مادامی که ریشه های خودکشی از بین نرفته و مورد آسیب شناسی قرار نگرفته و در راه کاهش آنها اقدامات عملی و پیشگیرانه جدی صورت نپذیرد، ما همواره با این پدیده در جامعه مان روبرو خواهیم بود.
آدمکشی
روز دوشنبه ۲٥ اسفند ۱۳٩۳ احمد شهید گزارش گر ویژه سازمان ملل در امور حقوق بشر دز یک کنفرانس خبری در ژنو گفت که «در ۱۰ هفته گذشته سال جاری میلادی، بیش از ۲۰۰ نفر در ایران اعدام شده‌اند. یعنی از ژانویه سال گذشته تا کنون، یا در چهارده ماه و نیم گذشته، بیش از هزار مورد اعدام در ایران صورت گرفته است. تعداد اعدام‌ها در ایران بالا و رو به افزایش بوده است.»
بامداد روز چهارشنبه ۱۳ اسفند سال جاری شش زندانی سنی مذهب به نام‌های حامد احمدی، جهانگیر و جمشید دهقانی، کمال مولایی، صدیق محمدی و هادی حسینی در زندان رجایی‌شهر اعدام شدند. این شش نفر به اتهامات امنیتی دستگیر شده بودند.
در سال های ٦۰ و ٦۱ صدها نفر در دادگاههای دو دقیقه ای خیابانی توسط حکومت اسلامی تیرباران شدند.در تابستان سال شصت و هفت  پنج هزار نفر توسط حکومت اسلامی اعدام شدند. آیا خداوند اجازه کشتن این همه انسان را صادر کرده بود؟
روز سوم آبان ۱٣٩٣ ریحانه جباری توسط حکومت اسلامی ایران به دار آویخته شد. اتهام او کشتن فردی به نام دکتر سربندی مأمور سابق امنیتی در هفت سال پیش از آن یود. بنا به روایت ریحانه، دکتر سربندی در صدد تجاوز جنسی برآمده و ریحانه در حین دفاع از خود با ضربه کارد دکتر را به قتل رسانده است. طبق این سناریو به نظر می رسد عامل اصلی این اتفاق میل و غریزه جنسی آقای سربندی است که مهار خود را از دست داده بود، می باشد. مگر غیر از این است که غریزه جنسی از سویی نیازی طبیعی است و از سوی دیگر نیروی کوری که خواهان بردگی کامل موجودات انسانی، حتی به بهای نابودی آنان است.
ریحانه طی هفت سالی که در بازداشت به سر می برد، همواره اقدام خود را دفاع از خود در برابر تجاوز عنوان کرد و تا لحظه اعدام از این موضع خود کوتاه نیامد. سرانجام ریحانه طبق قانون قصاص و بنا به خواست خانواده مقتول توسط مأموران حکومت اسلامی اعدام شد. در شرایط کنونی جامعه ما، جنایت با وارونه سازی خاصی جامه بی گناهی به تن می کند و متأسفانه این بی گناهی است که مجبور به توجیه خود می گردد.
شما یک لحظه تصور نمایید که اگر دکتر سربندی موفق به تجاوز جنسی به ریحانه می شد، و ریحانه بدون این که بتواند از دفاع خود نماید تسلیم می شد، چه اتفاقی می افتاد؟ و چه پیامدی برای ریحانه داشت؟
آقای سربندی زنده می ماند و ریحانه یا به خاطر حفظ "آبرو و حیثیت" خانواده سکوت می کرد و تا آخر عمر زجر می کشید. در این حالت خطر خودکشی نیز محتمل است. یا این که ریحانه قید همه چیز را میزد و از متجاوز به دادگاه شکایت می برد. در این حالت بازنده از قبل روشن است. چرا که حتی در مدنی ترین جوامع نیز این گونه دعاوی مورد پی گرد و رسیدگی جدی قرار نمی گیرد چه رسد به ایران اسلامی که در آن قوانین ماقبل مدنی و بدوی جاری است. در این حالت خطر تنبیه ریحانه به دلیل اتهام زنی محتمل است.
قضاوت و حکم قضایی در مورد ریحانه تنها مشتی از نمونه خروار است که طبق قوانین ماقبل مدنی به اجرا در می آید. در مورد ریحانه و موارد مشابه آن ما با قانون سر و کار نداریم، بلکه با دستورات شریعت و الهیات سرو کار داریم.
از نظراسلام و دیگر ادیان ابراهیمی خدا مالک همه چیز از جمله انسان است. طبق کارشناسان اسلام «آن جا که خدا رخصت دهد، مجاز و جایى که او اذن ندهد، غیرمجاز است. از جمله موارد، کشتن انسان است. خدا انسان را از این امر برحذر داشته، مى‏فرماید: «من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا؛ و آن کس که انسانى را بدون این که قاتل باشد و یا در زمین فساد کند بکشد گویا همه مردم را کشته است»، (آیه مائده) »
آدمکشی از نظر اسلام و طبق اظهار کارشناسان آن بر این اعتقاد استوار است که «اگر كسی عمداً حق حیات مادی و معنوی انسان یا انسانهای دیگر را سلب می‌كند، باید متقابلاً حق حیات از او گرفته شود. برای همین هم مجازات قتل، قصاص است، و مجازات جرائمی مثل راهزنی، جنگ مسلحانه، ایجاد وحشت عمومی، ارتداد از روی دشمنی با دین و دینداران، زنای شخص دارای همسر، با شرائط خاص آن اعدام است»
بنابراین اگر کسی به هر دلیلی خود را بکشد اسلام از موضع "بشردوستانه" این کار را زشت میشمارد و آن را تقبیح کرده و حتی در زمره گناهان کبیره به حساب می آورد. اما اگر کسی فردی را بکشد و یا یکی از جرایم نامبرده در بالا را مرتکب شود او را مستحق مرگ می داند. در این جا از موضع بشردوستی خبری نیست. دولت اسلامی طبق قانون قصاص او را اعدام می کند. این تناقضی است بزرگ نسبت به حرمت انسانی و جان انسان.
از زمانی که قدرت در جوامع انسانی شکل گرفت، قدرتمداران جهت حفظ و تثبیت قدرت خود به ارعاب جامعه پرداخته اند. برای رسیدن به این مقصود اعدام افرادی را که بزعم آنان مرتکب گناهی بزرگ شده اند، دراولویت قرار گرفت. گناه بزرگ را نیز خود قدرتمداران تعریف و تعیین کرده و می کنند.
با پیشرفت جوامع انسانی و آگاه شدن انسانها، با بوجودآمدن قوانین و سیستم حقوقی و حکومت های دمکراتیک ارزش گذاری جان انسان ها در اولویت قرارگرفت و ضرورت ارعاب جامعه کاهش یافت. در جوامع دمکراتیک بعد از بررسی ها و مطالعات مسئله اعدام و کشتن انسان ها بهر دلیلی ملغی اعلام گشت. انسان متمدن امروزی به این نتیجه رسید که با کشتن انسان نمیتوان جامعه را انسانی تر کرد و راه های علمی و انسانی تری را برای پیشگیری از ناهنجاری های موجود برگزید و در مجموع موفق نیز بودند.
هم اکنون در تعداد بسیار زیادی از کشورهای دنیا و تمامی کشورهای اروپایی حکم اعدام به کلی لغو شده است بی آنکه بر آمار جرم و جنایت در این کشورها افزوده شده باشد.
در ایران این روند معکوس است. یعنی آمار اعدام و آمار جرم به شدت در حال افزایش است و برخورد های خشونت بار و سرکوب گرایانه حکومت کمکی به حل معضلات اجتماعی نکرده است. بر اساس آمار های موجود دلیل اصلی بسیاری از جرم ها در ایران فقر و وضعیت وخیم اقتصادی میان اقشار ضعیف جامعه است.
همانطور که اسلام خودکشی را گناه کبیره می داند، کشتن یک انسان بهر دلیلی خود ارتکاب جنایتی است که خود حکومت مرتکب آن می شود. در اینصورت حکومت قاتلی است که قتلش را هم با قوانین خود نوشته اش توجیه می کند.
مدافعین اعدام در ایران بر این باورند که گویا از طریق اعمال اعدام به مردم درس عبرت می دهند و جلوی تشدید و گسترش جرایم را می گیرند، اما نتیجه این شیوه در عمل به گونه ای آشکار منفی است. در جوامع انسانی برای مجازات مجرمان راه های انسانی تری که در خدمت اصلاح آن مجرمان نیز باشد می توان یافت. کشتن انسان راه حل نیست.
به طرفداران اعدام این سخن پر معنای ويكتور هوگو را باید یاد آوری کرد که گفته بود "آيا گمان داريد اعدام درس عبرت است؟ چرا؟ به خاطر آنچه درس مي‌دهد؟ مگر چه مي‌آموزيد با اين درس عبرت؟ اين را كه نبايد كشت؟ نبايد كشت را با چه مي‌آموزيد؟‌ با كشتن؟"( ویکتور هوگو، نطق ۱۵ سپتامبر ۱۸۴۸ در مجلس مؤسسان فرانسه)

۱۳۹۳-۱۲-۱۵

سخنی در باب ماندگاری فرهنگ ملی تورکمن

ر. اجانلی
15 اسفند 1393
هنگامی که پای صحبت فرهنگ به پیش کشیده می شود، غالبا همه ما خود را به نوعی حامی و طرفدار فرهنگ، و به ویژه فرهنگ قومی و ملی خود اعلام می کنیم. این امر در میان به اصطلاح فعالین فرهنگی با شدت و حدت بسیار بیشتری مطرح می شود. این امر پدیده ای غیر طبیعی نیست، چرا که فرهنگ هر فرد، هویت و وابستگی او را به یک قوم و یا یک ملت معین می کند.
مفهوم فرهنگ یک امر ثابت و یک بار برای همیشه نیست و با توسعه و پیشرفت جامعه ، مفهوم فرهنگ نیز تغییر و تکامل یافته و معنای آن پیچیده تر و عمیق تر گشته است.
فرهنگ عبارت است از آفرینش های عینی و ذهنی گروهی از مردم در شکل عقاید ،باورها ، روشهای مشخص در زندگی ، عادات و رفتار و مناسک اخلاقی که برای بقا و ادامه حیات خود در طول هزاران سال خلق کرده و از نسلی به نسل دیگرانتقال یافته و در جریان این نقل و انتقال تاریخی تحول پذیرفته و متکامل تر شده است . به برکت این آفرینش ها آن ها توانسته اند با یکدیگر مراوده کنند و ارتباط برقرار سازند چرا که به یک زبان با یکدیگر صحبت کرده و در یک محیط جغرافیایی زندگی می کنند. این فرآورده هارا می توان بویژه در آداب و رسوم ، هنر، مذهب، ارزش ها، قوانین، آموزش، علم، تولیدات مادی و زبان بازیافت. روشن است که مجموعه این دستاوردها و اندیشه ها برای خود تاریخ معین و خاص خود را داراست. وانگهی باید در نظر داشت که درجه تحول و نوع حکومت و نهادهای اجتماعی در شکل بخشیدن به فرهنگ نقش و تأثیر قابل ملاحظه ای دارند.
فرهنگ هایی پایدار و قدرتمند بوده اند که توان عقلانی و ظرفیت سازگاری با نیازهای اقتصادی و اجتماعی و محیط جغرافیایی خود را داشته اند. علاوه بر آن میزان علاقه مندی افراد به زبان، فرهنگ و هویت ملت خود و کوشش برای حراست و باوری، اعتلا و ترویج آن نقش تعیین کننده ای در نیرومندی و ماندگاری آن ملت داشته و دارد. تورکمن ها یکی از ملل قدیمی و دارای فرهنگ دیرینه ای هستند و با عبور از فراز و فرود های تاریخی خود را به صحنه امروزین تاریخ بشری رسانده اند. تورکمن ها با وجود این که از نظر کمی چندان زیاد نیستند ولی توانسته اند فرهنگ و هویت خود را تا به امروز حفظ کرده، با مقتضیات زمان وفق داده و رشد و اعتلا بخشند. برخی عناصر عمده فرهنگ ملی تورکمن را به اختصار می توان چنین برشمرد:
۱ ـ زبان تورکمنی بعنوان مهم‌ترین شاخص فرهنگ ملی تورکمن.
۲ـ جشن‌های ملی از جمله عید قربان و فطر و باهار بایرامی.
۳ ـ شخصیت‌های اسطوره‌ای از جمله آتا قورقوت و گؤراوغلی.
٤ ـاساطیر تمثیلی همچون قیرات، ...
٥ ـ انواع بازیها و مراسم و رقصهای سنتی و فلکلوریک .
٦ ـ تاریخ چند هزار ساله.
٧- دین اسلام ـ مذهب حنفی.
اما سئوال اینست که در شرایط امروز برای ما تورکمن ها مرکزی ترین حلقه فرهنگ چیست؟ البته پاسخ این پرسش به عینکی که بر چشم داریم و با آن جهان را نگاه می کنیم بستگی دارد. کسی که دنیا را با عینک مذهب می نگرد بدون شک اسلام را هسته مرکزی فرهنگ می شمارد و آن که جهان را از زاویه دید ناسیونالیسم می نگرد، طبیعتا سرزمین را هسته مرکزی فرهنگ خواهد دانست (مثلا چو ایران نباشد تن من مباد). من فکر می کنم که شرط اصلی ماندگاری و ادامه حیات فرهنگ ملی تورکمن بیش از همه به احیا و آموزش زبان تورکمنی بستگی دارد. اگر تورکمن های ایران قادر به حفظ و ادامه حیات زبان تورکمنی از طریق آموزش شفاهی و نوشتاری نگردند، به طور جدی با خطر اضمحلال فرهنگی روبرو خواهند گردید.
ما امروزه شاهد بحث های داغ و کشمکش های جدی در میان تورکمن های ایران پیرامون این و یا آن مسئله فرهنگی هستیم. مثلا اخیرا مسئله حلال و یا حرام بودن دوتار و موسیقی تورکمنی حتی در میان آخوند های تورکمن مورد جدل و بحث جدی قرار گرفت. این بحث هر چند از تفکر روحانیت شیعه متأثر بود، اما حاکی از وجود گرایش نامنعطف و خشک در میان تورکمن هاست که ناخواسته تیشه به ریشه فرهنگ ملی تورکمن میزند.
حتی در مواقعی برخی از آداب و رسوم کهنه سنتی خود مسایلی چالش برانگیز می شوند و در مقابل پدیده های جدید فرهنگی مقاومت نشان می دهند ، ولی اگر عقلانیتی در کار و ظرفیت سازگاری موجود باشد با تغییر و تحول جامعه، کهنه با نارضایتی تمام جای خود را به نو می دهد. به طور مثال در ایران تا همین اواخر نیز مردم با دست غذا می خوردند ولی امروزه به جز مناطق بسیار دور افتاده کشور عموما با قاشق و چنگال غذا صرف می شود. یا یکی از مسایلی که امروز در تورکمن صحرا مورد مناقشه و چالش است پدیده "یاشماق" (رو گرفتن) می باشد. تا همین چند دهسال پیش یاشماق امری مقدس و غیر قابل تغییر تلقی می شد، ولی امروز در بسیاری از خانواده های تورکمن کنار گذاشته شده است. البته هنوز بسیاری بر حفظ آن اصرار دارند. به این دسته می شود یادآوری کرد که یاشماق تحت یک شرایطی در یک دوره تاریخی معین بوجود آمده و امروز در روند سراشیبی و رو به زوال گرفتار آمده است. همین طور تا چندی پیش پذیرش کار کردن زن تورکمن در خارج از خانه برای اکثریت عظیم مردان تورکمن بسیار دشوار بود در حالی که امروز به امری رایج تبدیل شده است. یا یکی از سنت های بسیار با ارزش و خوب تورکمن ها رسم "یأور"(همکاری و تعاون) بود که متأسفانه از جامعه تورکمن رخت بربسته است.
نتیجه آن که دراثر تغییرات اجتماعی و اقتصادی در جامعه و به ویژه در شرایط امروزی که جهان به یک دهکده تبدیل شده و نقل و انتقال اطلاعات در طول زمانی به اندازه تقریبا صفر مبادله می شود، میزان تأثیر پذیری و تإثیر گذاری جوامع بر یکدیگر بسیار سریع تر و شتابان تر از گذشته جریان یافته و مفهوم و معنای فرهنگ را بیش از پیش غنی تر و عمیقتر ساخته است.

۱۳۹۳-۱۲-۱۰

مقصر مرگ «آیقیز» کیست؟

ر. اجانلی
13 آبان 1393
یک دختر جوان ترکمن که ما او را آیقیز می نامیم ولی در واقع نام اصلی او چیز دیگری است، مثل بسیاری از همسالان خود دختری پر شور و با انرژی بود. اما این شور و انرژی که می توانست منبع سازندگی و آفرینش و خدمت به جامعه باشد به یک باره به شکلی تراژیک و غم انگیز از صحنه زندگی کنار رفت. چگونگی ماجرا به این شکل است که:
روزی آیقیز  با موبایل خود سرگرم صحبت با "دوست پسر" خود بود که پدرش از راه می رسد و متوجه صحبت او با پسر "غریبه" می شود. پدر بعد از بد و بیراه و توهین فراوان و تنبیه بدنی دخترش گوشی را از آیقیز می گیرد. روح نازک دختر جوان تحمل آن همه توهین و تحقیر روانی و فیزیکی از سوی پدرش را تاب نمی آورد و همان شب اقدام به خودکشی می کند. متأسفانه در این اقدام آیقیز جانش را از دست می دهد و خانواده و دوستانش را به سوگ می نشاند. می گويند که « انسان در لحظه مرگ درست مانند يک فيلم که بازيگرش خود اوست، تمام جزئيات زندگی‌ا‌ش درجلو چشمانش مجسم می‌شود ، حتی خاطراتی را ‌که سال‌هاست فراموش کرده مجدداً بخاطر می آورد. چهرها، مناظر و ‌دشتها، عطرگياهان و گل‌ها همه درلحظه مرگ از مغز ‌و مشام او می‌گذرند.» لابد آیقیز نیز چنین صحنه هایی را قبل از مرگش باید دیده باشد.
اما پرسش این است که چرا آیقیز دست به خودکشی زد؟ آیا این اقدام آخرین راه حل باقی مانده پیش روی او بود؟ اطرافیان او، دوستان و معلمین او تا چه حد از وضع روحی و روانی او مطلع بودند؟ آیا آیقیز به یک باره دچار روان پریشانی شد و به ناامیدی کامل رسید و تصمیم به خود کشی گرفت، و یا این که او از قبل به دلایل گوناگون از جمله روابط سنتی حاکم بر خانواده دچار مشکلات روانی شده بود؟ یافتن پاسخ درست به این پرسش ها ضرور و در عین حال بسیار دشوار است.
آن چه که روشن به نظر می رسد اقدام آیقیز، اقدامی هر چند نادرست ولی عملی اعتراضی بود. اعتراض به روابط سنتی و مردسالارانه حاکم بر خانواده و جامعه ترکمن.
ذهن ساده اندیش بلافاصله پدر آیقیز را مقصر خواهد شناخت. و ذهن تقدس گرا و مذهبی؛ آیقیز را محکوم خواهد کرد و اضافه خواهد کرد که خودکشی در اسلام گناهی کبیره است. آیا برخورد های این چنانی به پدیده پاسخ درست به مسئله است؟ واقعیت این است که نمونه های آیقیز در تورکمن صحرا و گلستان کم نیستند. ریشه یابی و کمک به حل این پدیده و معضل اجتماعی در وهله نخست وظیفه کارشناسان و مسئولان امور است.
طبق آمارموجود سالانه یک میلیون نفر در جهان به دلایل مختلف و به شیوه های گوناگون دست به خودکشی می زنند. طبعا خود کشی به عنوان یک معضل اجتماعی در هر جامعه ای علل و عوامل خود را دارد. ما باید آن چه را که به ما و جامعه ترکمن ها مربوط می شود مورد توجه قرار دهیم.
آنچه که مسلم است جامعه ترکمن ها طی دهه های اخیر دستخوش تغییرات کیفی و کمی زیادی شده است. این تغییرات ساختار های سنتی اجتماعی و اخلاقی را نیز در بر گرفته است. نیروهای سنتی و افکار محافظه کار ترکمن تلاش می کنند به شدت در مقابل تغییرات ایستادگی کرده و راه تغییرات را سد کنند. از سوی دیگر به ویژه نسل جوان با روند تغییرات همسویی نشان داده و در صدد آفرینش مناسبات جدیدی در شئون اجتماعی است. اما هنوز قدرت و شرایط بوجود آوردن چنین روابطی را فراهم نکرده اند. در واقع روابط سنتی کهنه تا حدود زیادی شالوده اش لرزان شده ولی چیز مناسبی هم جایگزین آن نشده است. عوارض چنین شرایطی بر بخشی از جوانان تشدید فشار و در نتیجه بوجود آوردن اختلالات روانی در آن ها است. آیقیز یکی از جوانانی است که قربانی این وضعیت شد.
آوریل 2014

به یاد «آرقا»، جان شیفته ای که به صحرای تورکمن عشق می ورزید

اورمان
11 فروردین 1393

 

 سی و پنچ سال پیش به "جستجوی تو بر درگاه کوه" در آغوش صحرا و "در آستانه باد و علف" گریه کردیم. اما از تو جز نام، نامی نیکو در دل صحرا باقی نماند.
قربان شفیقی در سال ۱٣٣٤در بندر ترکمن به دنیا آمد. خانواده اش در زمانی که او هشت ساله بود به علت فشار اقتصادی ونداری مجبور به مهاجرت به گنبد شد. در زمانی که دوم دبیرستان بود مادر عزیزش را از دست داد. نخستین معلم قربان در زندگی اش رنج او و اندوه دیگران بود. او در تلاطم رنج و فشار درد های ناشی از نابرابری های اجتماعی و فرهنگی پرورش یافت. او به جای تسلیم در مقابل ناملایمات زندگی به چالش و دست پنجه نرم کردن با آن ها پرداخت، نه گفتن را یاد گرفت و آموخت که در برابر زور و زورمداران باید ایستاد ، و آموخت که این ایستادگی بدون دانش وآگاهی و هزینه دادن راه به جایی نمی برد. او همزمان، به کسب دانش از یک سو و کار و فعالیت اجتماعی از سوی دیگر پرداخت. در پشت چهره آرام و متین او روح سرکشی قرار داشت. این روح سرکش او با تجارب اجتماعی و آگاهی و دانش در هم آمیخت و ازاو جان شیفته ای آفرید، جانی که با وجدانی بیدار با انسان ها و مسایل انسانی برخورد می کرد.
قربان با متانت و فروتنی بی غل وغش خود دوستان و رفقایش را آرقا صدا می کرد. آرقا در زبان ترکمنی به معنای برادر، پشتیبان و یاور است. این کار او باعث شد که به تدریج به او لقب آرقا داده شود. این لقب براستی برازنده او بود چرا که آرقا واقعا یاور و پشتیبان دوستان و آشنایانش بود. او در حل مشکلات آنها صادقانه و با تمام وجود مایه می گذاشت و اکثرا نیز عاقلانه ترین راه حل ها را می یافت.
زندگی آرقا کوتاه بود ولی شخصیت او ژرف و دارای ویژگی هایی بود که ما نمونه های بسیار معدودی مثل او را درتاریخ ترکمن های معاصر داریم. او نمونه برجسته یک انسان مسئول بود که زندگی را در جریان سکون آن نمی جست، او سکون و ایستایی را گندیدگی و مرگ می پنداشت. او در جستجوی دنیایی دیگر، دنیایی بهتر بود. او حماسه گوراوغلی و مردانگی ها و حتی حیله گری های گوراوغلی را دوست می داشت. آرقا انسان ها را آنگونه که بودند می دید و احترام می گذاشت. به همین خاطر نیز دوست نداشت به دوستان و رفقایش درس اخلاق دهد. این ویژگی او باعث اعتماد اخلاقی دیگران به او گردید. در روند مبارزات سیاسی نیز او رهبر سازمانگری بود. مدیریت او در جنبش های اعتراضی دانشجویان تهران، نقش سازمان گرانه آرقا در ایجاد هسته های سیاسی مخفی، و متشکل وفعال کردن اکثر ترکمن های مقیم تهران و براه انداختن برنامه های شعر خوانی ترکمنی و نقش مؤثر او درپیوند دادن دانشجویان و روشنفکران ترکمن سراسر ایران و بالاخره نقش بی بدیل او در تدوین و تنظیم برنامه های جنبش ملی ترکمن ها در سال٥۷ از جمله کارهای اوست.
آرقا به صحرای ترکمن عشق می ورزید و جان شیفته او برای ساختن صحرایی پر از عشق و آرامش قرار و آرام نداشت، و هیچ گونه ظلم و زورگویی را برنمی تابید و برای از بین بردن هر ستمی عزیزترین گوهر وجودش، جان شیرنش را در این راه نهاده بود.اما دریغا که به طور تصادفی، تصادفی شوربختانه و شوم، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بعد از چندین روز جدال با مرگ در پانزدهم فروردین ۱٣٥۸ ، روزی که جنگ گنبد خاتمه یافته و کبوتر صلح بر فراز گنبد به پرواز درآمد، چشم از جهان فروبست. "و ما همچنان دوره می کنیم شب را و روز را".

درد بکارت

آیلا
25 مرداد 1393
این اتفاق مربوط به این نزدیکی‌ها نیست، اما انگار همین دیروز بود. شاید به این دلیل فکر می‌کنم همین دیروز است که چندان چیزی تغییر نیافته. نمی‌دانم دقیقا چند سالش بود، اما فکر می‌کنم بیست ساله بود. شاید یک سال کمتر و یا بیشتر. اما دختر در حوالی همین سن‌ها بود که بکارت‌اش را از دست داد. نه تنها بکارتش را از دست داد، بلکه حامله هم شد؛ آن‌هم توسط شوهر خواهر ناتنی‌اش. قصه را مجبورم از اینجا آغاز کنم، هرچند آغاز این قصه به زایمان خواهر این دختر برنمی‌گردد. آغاز این قصه‌ی تلخ، قدمتی به قدمت جهالت دارد. قصه را آغاز می‌کنم از چهارده سال پیش که در یکی از روستاهای ترکمن صحرا خواهر ناتنی دختری برای سومین بار زایمان می‌کند و از دختر می‌خواهد که مدتی برای کمک در خانه او بماند. دختر به خانه خواهرش -که از یک پدر و از مادری دیگر است- می‌رود تا مراقب خواهر و بچه‌هایش باشد، اما گویا اتفاقاتی بین او و شوهرخواهرش می‌افتد که درنهایت تشت دختر بعد از بازگشت از خانه خواهرش از بام می‌افتند و همه پی می‌برند که دختر حامله است.
این قصه که انگار قصه‌ای جذاب برای مردم باشد، دهن به دهن می‌چرخد و نه تنها کل روستا بلکه در اطراف هم پخش می‌شود و خانواده دختر سرافکنده می‌شوند. مردم روستا حرف می‌زنند، سرزنش می‌کنند و مرد سربه‌زیر و نجیب خانواده (پدر دختر) از شرمندگی یارای بیرون رفتن در خود نمی‌بیند. تنها برای نماز به مسجد روستا می‌رود. آنجا هم نگاه‌های مردم ولش نمی‌کنند و درنهایت بعد از دو روز، همین مردم فرمان خودکشی مرد را صادر می‌کنند و صبح روز سوم، او را درحالی که خود را در لابلای درختان به دار کشیده، می‌یابند. شاید پدر فکر کرده بود که باوجود داشتن چهار دختر دیگر در خانه، آینده‌ای تاریک برای آنها متصور است و فکر کرده بود که با خودکشی، خود را از شر این روزهای سرافکندگی و آینده مبهم راحت کند...
همه دختر را سرزنش می‌کردند، اما کسی حرف از شوهرخواهر نزد؛ تنها گفتند: «پسرها ذاتشون اینه، جلو خودشونو نمیتونن بگیرن دخترا باید مواظب باشند... پسرها چیزی از دست نمی‌دهند، اما وای! دختر بکارتش را از دست می‌دهد...». بله پسرها چیزی را از دست نمی‌دانند و این دخترها بودند که با از دست دادن بکارت خیلی چیزها را از دست می‌دادند. مردم همینطور درمورد دختر گفتند و گفتند؛ اما هیچ‌کس نگفت که تقصیر شوهرخواهر چیست؟ هیچ‌کس او را حتی به محکمه‌ی قضاوت‌های خود نبرد. نگفتند چطور مردی 40ساله خواهرزنش را اغفال کرده، چه ترفندی به کار برده که دختر را راضی کرده تا با او آمیزش داشته باشد؟ آیا دختر به میل خود با او بوده یا مرد به او تجاوز کرده و دختر از ترس نتوانسته است در ابتدا این مساله را مطرح کند؟ به هرحال دختر چند ماه در خانه خواهرش بوده و در این چند ماه او بکارتش را از دست داده و باردار شده است، اما کسی دنبال این هم نرفت که چطور دختر به این روز افتاد. نه تنها کسی به این سوالات پاسخ نداد، بلکه حتی کسی از خودش این سوالات را نپرسید. درنهایت چند روز بعد، پس از سقط بچه، دختر را به مردی پنجاه ساله گوژپشت پولدار زشت‌رو که زنش مریض بود و بچه‌دار نمی‌شد، دادند. به این ترتیب دختر به خانه بخت رفت. بعضی‌ها گفتند دختر خوش‌شانس بود که با این همه خطا باز توانست ازدواج کند. من یادم نیست چه قضاوتی کردم، ولی هرگاه یاد این اتفاق می‌افتم، قیافه دختر جلو چشمانم می‌آید که انگار مجبور است مردی گوژپشت کوتاه‌قد را کنار خود تحمل کند. همیشه فکر می‌کنم او زیر یالیق گریه می‌کند...
اما تنها دختری در یک روستای ترکمن نبود که با از دست دادن بکارت‌، روند زندگی‌اش تغییر می‌یافت بلکه بکارت دردی بود که ریشه در زندگی تمام مردم داشت. دردی که آنان را در ترسی شدید فرو می‌برد تا نتوانند آزادانه و بدون استرس با مردی روی یک تخت بخوابند. در تفکر این مردم انگار بکارت چیز مقدسی است و تنها کلید آن، امر مقدس ازدواج است. ازدواجی که قداستش را نه از رضایت قلبی دو طرف، بلکه از از خطبه‌ای به‌نام خطبه‌ی عقد می‌گیرد. اینجا اگر دو طرف با رضایت قلبی با هم آمیزش داشته باشند، قبح حساب می‌شود و اگر خطبه خوانده شود حتی اگر رضایتی هم بین دو طرف نباشد، همین خطبه چنین آمیزشی را قابل ستایش می‌شمارد.
درد بکارت تنها دردی مسری در ترکمن صحرا نبود؛ من دیدم دخترانی را در تهران که با ترس با دوستان خود ارتباط برقرار می‌کنند. سکس‌هایی دارند که نه سکس است و نه نیست. سکس به شرط از دست ندادن بکارت. برش‌های مختلف این داستان بکارت را در تهران بارها دیدم.
مریم، رزیتا، شهره، زینب، فاطمه، طاهره و... از ترس آبروی خانواده بکارتشان را پاس می‌دارند. آنها می‌گویند اگر خانواده‌هایمان نبود، اینقدر به این گوهر بها قابل نمی‌شدیم و به آینده هم چندان فکر نمی‌کردیم.
اما آرزو 27 ساله به هیچ چیز اعتقاد ندارد؛ دختری آزاد و راحت که هیچ تعلقی به خانواده‌اش هم ندارد. او می‌گوید هیچ چیز و هیچ کس برایم اهمیتی ندارد اما می‌ترسم روزی از کسی خوشم بیاید و تصمیم بگیرم با او ازدواج کنم و آن‌وقت برایش بکارت مهم باشد و من پشیمان بشوم از اینکه از دستش دادم. می‌بینید که ترس از این درد باعث چه توجیحاتی می‌شود.‌
پروانه 60ساله پیردختری که همسایه‌مان در تهران بود. بیشتر وقت‌ها پیشم می‌آمد و دائما حرف‌های تکراری می‌زد. او دلیل تکراری حرف زدنش را از روان داغون خود می‌دانست. دلیل داغون بودن روانش را هم از زبان دکترش خشک شدن شهوت در وجود خود می‌دانست. حالا چه دکترش چنین چیزی گفته باشد و چه نگفته باشد، این زن می‌داند که باید به امیال جنسی‌اش بها می‌داد و نداده است. می‌گویم پروانه خانوم چرا تابه‌حال با کسی سکس نداشتی؟ می‌گوید استغفراله من نماز می‌خونم. برادرام کلی سرشناسن تو بازار تهران، آبرو دارم، اعتبار دارم....
همین پروانه که کلی اعتبار و آبروی برادرانش برایش مهم است، بارها سینه‌ایش را به من نشان داده و گفته که می‌بینی چه سینه‌هایی داشتم، لبانش را بارها برایم غنچه کرد و گفت می‌بینی چه لب‌های قلوه‌ای دارم. می‌گوید زمانی ستاره میدان ثریا بودمو...
می‌دانم حتی الان که می‌گوید شهوت در وجودم خشک شده، دوست دارد با کسی سکس داشته باشد؛ اما بدون امر مقدس عقد هر سکسی محکوم است. محکوم به ریختن آبروی خانواده، محکوم به از دست دادن اعتبار و محکوم به از دست دادن عشقی که ممکن است روزی جلو راه سبز شود...
سارا دختری 40ساله که ظاهر امروزی او کاملا گول زننده است، اما او تاکنون با کسی سکس نداشته و هنوز منتظر ازدواج است تا آبرومندانه زندگی کرده باشد. می‌گوید با اینکه خیلی وسوسه شدم ولی تاکنون خویشتن‌داری کردم و نمی‌خواهم بعد از این دچار خطا شوم!
نمی‌دانم چطور این خطا در حافظه این مردم ریشه دوانده که نمی‌خواهند بپذیرند که خطبه عقد تنها یک قانون انسانی است مثل سایر قوانین؛ و خطبه عقد یک متن مقدس نیست. ازدواج مثل سنددار کردن چیزی است. رسمیت بخشیدن و سنددار کردن یک رابطه است. اگر ازدواج امر مقدسی هم تلقی شود نه به‌خاطر خطبه‌ای که جاری می‌شود، بلکه به خاطر تشکیل خانواده و اهمیت آن است. واگر قرار باشد خانواده‌ا‌ی با تفاهم دو طرف تشکیل شود، بکارت نمی‌تواند مانعی برای آن باشد.
هرچند نمی‌توان به این زودی‌ها امیدوار بود که درد بکارت از ریشه‌های زندگی این مردم رخت بربندد، اما این روزها جرقه‌های امیدوارکننده‌ای دیده می‌شود. این را از دیالوگی که بین آتنا و عایشه در یک مهمانی خانوادگی رودوبدل شد، فهمیدم. آتنا سی ساله گفت خیلی دوست دارم زودتر ازدواج کنم و سکس داشته باشم. عایشه23 ساله گفت: یعنی تو هنوز باکره‌ای. آتنا باتعجب پرسید یعنی تو نیستی؟ عایشه خود را جمع و جور کرد و انگار که کمی ترسیده باشد گفت چرا هستم ولی فکر می‌کنم این یک حماقته که آدم بکارتشو تا سی سالگی حفظ کنه.
آزاده پیش من آمد و گفت: این چه حرفیه که عایشه میزنه. نکنه خودش باکره نیست. گفتم: هرکس اختیار بدن خودش را دارد و اگر هم باکره نیست ربطی به ما ندارد. چیزی است کاملا شخصی. اما ما می‌توانیم روی این حرف عایشه فکر کنیم که آیا نگه داشتن بکارت تا سی سالگی یک نوع حماقت است؟
فکر می‌کنم آتنا تصمیم گرفت روی این سوال فکر کند، چون بدون هیچ اعتراضی رفت.

نگاهی از حال به گذشته

اورمان
28 بهمن 1392
تأملی پیرامون جنبش ملی ترکمن در سال های ۹ ٥ ـ ۷ ٥ ٣ ۱
در سال ۷ ٥ ٣ ۱ انقلابی در ایران اتفاق افتاد که اکثریت بزرگی از مردم ایران در آن شرکت ورزیدند. آماج اصلی این انقلاب، برکنار کردن استبداد سلطنتی بود. به عبارت دیگر مردم به آنچه که نمی خواستند آگاه بودند و توانستند در مبارزه ای فراگیر و یک دل و متحد این هدف را متحقق سازند، اما متأسفانه آن ها نمی دانستند که چه چیزی به جای آن بنشانند. در انقلاب بهمن ۷ ٥ ٣ ۱ استقلال و آزادی نیز از شعارهای اصلی انقلاب بود. شعار استقلال، رهایی از وابستگی اقتصادی ـ سیاسی به آمریکا و کشورهای غربی را مد نظر داشت. در واقع هدف این شعارنیز دست یابی به آزادی بود. شعارهایی برای آزادی بیان، آزادی احزاب، آزادی زندانیان سیاسی و نظایر آن زیر شعار آزادی مطرح می شدند. با وجود این، آزادی شعاری کلی و مبهم بود و هیچ نیروی سیاسی درک مشخصی از آن ارائه نمی کرد. بعد از سقوط استبداد سلطنتی در کشور، آزادی نتوانست در شاه رگ های اجتماعی و فرهنگی جامعه رسوخ کند. چرا که در ایران اصولا تجربه ای از آزادی در میان نبود. اگر هم برداشتی از آزادی بود هرکس آن را برای خود می خواست و نه برای دیگران.
در آن شرائط مملو از شور و هیجان انقلابی، اکثریت بزرگی از مردم، آخوندها و خمینی را بنا به دلایل مختلف ازجمله اعتقادات سنتی و مذهبی، مواضع فریب کارانه و عوام فریبانه خمینی، ضعف سازمانی ـ سیاسی و تبلیغاتی دیگر نیروهای سیاسی و غیره، به رهبری خود انتخاب کردند. این انتخاب خصلت اسلامی به انقلاب بخشید. قرار گرفتن خمینی و روحانیون شیعه در رأس انقلاب و تسلط آن ها بر قدرت سیاسی اساسا ناشی از فرهنگ و آگاهی مسلط بر جامعه ایران بود.
ترکمن ها به عنوان یکی از ملیت های ایرانی با طرح همان شعار های کلی استقلال و آزادی در انقلاب ضد استبدادی و ضد سلطنتی شرکت کردند. اما جنبش ملی ترکمن ها علیرغم این هم سویی با مبارزات ضد استبدادی و ضد شاهی دیگر مناطق کشور، به ویژه مردم شیعه مذهب فارس و ترک های آذری، در یک نکته از آن ها متمایز بود، و آن این که ترکمن ها ضمن طرح کلی شعارهای آزادی و استقلال، می دانستند که دراین حرکت باید به دنبال چه چیزی باشند. این ادعا شاید برای برخی غیر قابل قبول به نظر برسد ولی نگاهی دوباره و بیطرفانه به گذشته این حقیقت را اثبات می نماید. در نگاهی که امروز به گذشته می کنیم، توجه به این نکته اهمیت بسیار دارد که از حال به گذشته را باید با حرکت به جلو، از گذشته به حال تکمیل نماییم. هرآینه اگر گذشته را فقط با نگاه حال، به عنوان محصول دغدغه های روشنفکران و نسل های کنونی نگاه کنیم، و یا گذشته را با همان نگاه گذشته بنگریم رسیدن به نتایج نادرست محتمل و ممکن است.
جنبش ملی ترکمن در سال های ۹ ٥ ـ ۷ ٥ بر اساس سه هدف در زمینه های اقتصادی، زبانی و سیاسی شکل گرفت. هریک از این اهداف در یک فرایند تاریخی به هدف هایی مشخص فرا روییدند. این فرایند وضعیتی نبود که ترکمن های آن دوره به میل خود و با اراده ای آزاد آنها را انتخاب کرده باشند، بلکه این اهداف در آن وضعیت موجود (۹ ٥ ـ ۷ ٥ ) میراث گذشته بود و به طور مستقیم در مقابل ترکمن ها قرار گرفته بود. در آن شرایط ترکمن ها دو راه پیش روی خود داشتند. یکی چشم پوشی از اهداف و برخورد انفعالی با اوضاع؛ و دیگری مبارزه و تلاش برای تحقق این اهداف. گزینش ترکمن ها راه دوم بود.
"استرداد زمین های غصبی "
هدف اقتصادی جنبش ملی ترکمن "استرداد زمین های غصبی" بود. این خواسته ریشه در گذشته داشت. زمیـن های ترکمن صحرا تا سال ۲ ۱ ٣ ۱ تحت مالکیت مردم ترکمن قرار داشت. به دنبال تصویب قانون "فروش خالصجات و قرضه های فلاحتی و صنعتی" در دی ماه ۲ ۱ ٣ ۱، تمام خالصجات و اراضی ترکمن صحرا به نام رضا شاه به ثبت رسید. حتی فراتر از آن، عرصه ساختمان های گنبد کاوس و بندر ترکمن نیز به نام شاه مورد ثبت واقع شد1. رضا شاه با وصیت خود تمام اموال منقول و غیر منقول را به پسرش انتقال داد. در دوره سال های ۰ ۲ ٣ ۱ تا کودتای ۸ ۲ مرداد در سایه فضای بازی که در کشور به وجود آمده بود حرکت هایی پراکنده و ناموفق در جهت باز پس گیری زمین های غصبی صورت گرفت. (برای اطلاع بیشتر رجوع شود به کتاب مسئله زمین در صحرای ترکمن- اثر دکتر منصور گرگانی)

در شرایط تزلزل استبداد سلطنتی در سال ۷ ٥ ، روستائیان ترکمن حرکت باز پس گیری زمین های غصبی را درچند روستای ترکمن صحرا آغاز کرده بودند. در چنین شرایطی فداییان ترکمن؛ متشکل از تعدادی از روشنفکران جوان ترکمن؛ در تظاهرات ضد استبدادی ـ ضد شاهی شعار "استرداد زمین های غصبی" را به میان کشیدند. این شعار خواست عمومی روستاییان و دهقانان ترکمن بود. روستاییان ترکمن تحت هدایت و سازمان گری فداییان ترکمن، روند باز پس گیری زمین ها را با تشکیل شوراهای روستایی، ابعادی گسترده تر بخشیدند. ادامه این روند در اسفند ۷ ٥ ٣ ۱ منجر به تشکیل "ستاد مرکزی شوراهای ترکمن صحرا" گردید.
"تحصیل به زبان ترکمنی"
هدف اساسی دیگر جنبش ملی ترکمن احیای زبان ملی ترکمن بود. به دنبال تثبیت قدرت رضا شاه در مرکز و به موازات تصرف اراضی ترکمن صحرا ، زبان ترکمنی مورد شدیدترین تضییقات و محدویت ها قرار گرفته بود، به طوری که استفاده از زبان ترکمنی در مدارس مطلقا ممنوع گردیده و کار برد زبان ترکمنی در ادارات چه به شکل کتبی و چه شفاهی غیرقانونی اعلام گردید. روند تبعیض و تحقیر زبان و فرهنگ ترکمنی در دوره پهلوی دوم نیز ادامه یافت. زمانی که شرایط انقلابی در کشور فراهم شد، توده های مردم ترکمن احیا زبان مادری و فرهنگ ملی خود را به عنوان خواسته ای مبرم در دستور مبارزاتی خود قرار دادند، که انعکاس آن در شعار "تحصیل به زبان ترکمنی" بازتاب یافت. به دنبال سقوط حکومت شاه، کانون فرهنگی و سیاسی خلق ترکمن تشکیل گردید. این کانون در جهت ترویج فرهنگ واحیای زبان ترکمنی اقداماتی نظیر برگزاری کلاس های آموزش زبان ترکمنی، چاپ و نشر کتب و نشریه وآثار ترکمنی، ایجاد کتابخانه در اکثر مراکز روستایی وغیره مبادرت کرد.
حق تعیین سرنوشت!
یکی از اهداف اساسی جنبش ملی ترکمن برخورداری از حق تعیین سرنوشت خود، در چارچوب ایرانی آزاد، یک پارچه و دمکراتیک بود. این هدف سیاسی و اساسی ریشه در تاریخ ملت رنجدیده و ستمدیده ترکمن داشت. در اواخر قرن نوزده سرزمین ترکمن ها براساس توافق دو قدرت جهانی یعنی دولت تزاری روسیه و دولت استعماری انگلیس بین سه کشور روسیه، ایران و افغانستان تقسیم می گردد. علیرغم این قرارداد ننگین، تا اواخر دوره قاجار، ترکمن های ایران از آزادی و استقلال خود در ترکمن صحرا برخوردار بودند. حکومت قاجار از روحیه مستقل و آزادگی ترکمن ها چندان دلخوشی نداشت و در صدد بود که به هــــر تــرتیبی شده آزادی تــرکمن ها را سلب کرده و آن ها را به اسـارت درآورد. این آرزوی آنــها تــوسـط رضا خان میر پنـچ در سال ٣ ۰ ٣ ۱ به تحقق پیوست و صحرای ترکمن به تدریج و در سال ۲ ۱ ٣ ۱ به طور کامل جزو مایملک رضاشاه گردیده و ترکمن ها مجبور شدند که برای وی بیگاری کنند. در واقع ترکمن صحرا به یک منطقه شبه استعماری تبدیل شد، منطقه ای که سیاست اعمال بیگاری در آن آشکارا و به شکل خشن تا سال ۰ ۲ ٣ ۱ به کار بسته می شد. ترکمن صحرا بیشترین زیان ها را از پروژه یکسان سازی (آسمیلاسیون) رضاشاه که در سراسر ایران اعمال می شد متحمل شد. ادامه سیاست یکسان سازی بعد از وی توسط پسرش محمد رضا شاه در اشکال متنوع تری ادامه یافت. ترکمن ها در تمام این دوران برای حفظ هویت و بقای ملی خود در برابر این سیاست به اشکال گوناگون مقاومت و مبارزه کردند و رسیدن به حق تعیین سرنوشت خود را در دل پروراندند. و بالاخره با سقوط شاه آرزوی دیرینه خود را به شکل زیر فرمولبندی کردند.
" لغو تمام محدویت های ملی و فرهنگی، سپردن مصالح خلق ترکمن به دست خلق ترکمن که باید خود در تعیین سرنوشت خویش اقدام کنند و در چارچوب ایرانی آزاد و یک پارچه، به طور کامل از آزادی های فرهنگی، مذهبی و دیگر آزادی ها برخوردار باشند." (اعلامیه شماره ۱ ـ ستاد مرکزی شوراهای ترکمن صحراـ ٥ ۱ ـ ۱ ـ ۸ ٥ ـ از کتاب زندگی و مبارزه خلق ترکمن)
آرزوی رسیدن به اهداف نام برده ترکمن ها را به وجد و شور واداشته بود. همان طور که قبلا نیز اشاره شد هرسه این اهداف توسط بخشی از روشنفکران ترکمن که با عنوان "فداییان ترکمن" فعالیت می کردند در تظاهرات، اعلامیه ها و بحث های اجتماعات مطرح شد. با تعمیق جنبش به ویژه بعد از تشکیل کانون و ستاد توسط روشنفکران ترکمن، توده های مردم آن ها را به عنوان رهبران و سازمان گران جنبش خود پذیرفتند. وحدت و یگانگی کم نظیری بین فعالان سیاسی و توده های ترکمن بوجود آمد.
حکومت اسلامی تازه به قدرت رسیده جنبشی را که با اهداف انسانی، آزادی خواهانه و فراگیر در گوشه ای از کشور به حرکت در آمده بود و با اهداف و موازین آن ها هم خوانی نداشت را برنتابید. لذا به قصد سرکوب این جنبش در ۶ فروردین ۸ ٥ ٣ ۱ به متینگ مسالمت آمیز ترکمن ها در گنبد کاوس، مرکز ترکمن صحرا، که به مناسبت رفراندوم "جمهوری اسلامی آری یا نه" برگزار شده بود حمله نظامی کرده و جنگی نا برابر را به ترکمن ها تحمیل نمود.
زمانی که کمیته چی های خمینی به متینگ ترکمن ها آتش گشودند و تعدادی را کشته و عده ای را زخمی کرده و تعدادی را نیز دستگیر کردند، هیچ یک از فعالان سیاسی ترکمن هیچ تصوری از چگونگی سازمان دادن مقاومت مردم در مقابل این یورش نداشتند. نه تجربه جنگ مسلحانه ای بود، نه اسلحه و مهماتی برای یک مقاومت مسلحانه در برابر نیروهای نظامی مجهز به اسلحه های مدرن با مهمات کافی و وافی در کار بود. مردم خشمگین و روشنفکران بهت زده بودند. حتی تعدادی از کادرهای اصلی سازمانگران و فعالان جنبش ملی ترکمن در همان روز یعنی ۶ فروردین به دست مهاجمین اسیر شدند و تعدادی نیز در خارج از شهر و در پی کار و مأموریت های کاری بودند، و تعدادی نیز در اثر حمله ضربتی نیروهای خمینی در خانه هایی محبوس شده بودند. فقط تعداد معدودی از این کادرها در میان مردم و با مردم بودند. با همه این ها، تصور یک سره کردن کار جنبش ملی ترکمن ها از سوی خمینی و طرفدارانش اشتباه از آب در آمد. چرا؟
خود آگاهی ملی
پاسخ این چرا را باید در دو عامل تعیین کننده جستجو کرد. یک ـ همان طور که در آغاز نیز اشاره کردم، مردم ترکمن علاوه بر مبارزه علیه استبداد سلطنتی به عنوان عامل اصلی بدبختی و فلاکت و اسارت خود، به دنبال خواسته های مشخصی مانند استقلال سیاسی، بازپس گیری زمین های غصبی و احیای فرهنگ و زبان ملی خود بودند. نسبت به این اهداف و منافع خود آگاهی داشتند و هیچ یک از این خواسته ها کلی و مبهم نبودند. در عین حال مردم ترکمن نمی خواستند فرصت تاریخی را که در اثر سقوط استبداد سلطنتی بوجود آمده بود از دست بدهند. مردم ترکمن با وجود تمام کمبودها و نارسایی ها توانستند مقاومت را سازمان دهند و سازمانگران و هدایتگران فکری خود را در برابر یورش مسلحانه رژیم که هدفش تداوم بخشیدن اسارت و اضمحلال ترکمن بود، به پیش برانند.
عامل دوم و چه بسا عامل مهمتر را باید در خود آگاهی، شعله ور شدن شور و احساسات ملی ملت ترکمن جستجو کرد. در آن شرایط هر ترکمنی احساس می کرد که به ملت ترکمن تعلق دارد و اکثریتِ مردم جامعه ترکمن طوری رفتار می کردند که آن ها یک ملت هستند. مصداق های این اراده و کنش را می توان در شعارها، پوشش زنان ترکمن، مشارکت فراگیر و گسترده زنان ترکمن در فعالیت های سیاسی و اجتماعی، نام گذاری های کودکان، نام گذاری شهرها،مدارس ، خیابان ها و میادین،اشعار شاعران، آهنگ های باغشی ها، احیای آیین و سنت هایی نظیر شورا و غیره به وضوح مشاهده کرد.
خودآگاهی پدیده ای بود که از دل توده های مردم ترکمن و طی یک روند جزر ومدی زمانی شکل گرفته بود و آن نه دست پخت روشنفکران بود و نه محصول این رویدا د و یا آن حادثه. این آگاهی ذوق، نوآوری و نو آزمایی و خطر پذیری را نزد ملت ترکمن بیدار کرده بود و در آن شرایط آنان حاضر بودند نه به خاطر منافع شان که برای شور و احساسات شان کشته شوند. این بیداری جمعی و آگاهی ملی به سرعت ترکمن صحرا و حتی مناطق ترکمن نشین خراسان را نیز درنوردید.
جنگ تحمیلی به قیمت قربانی شدن جان بسیاری از انسان ها بعد از ۹ روز در ٥ ۱ فروردین ۸ ٥ ٣ ۱ به پایان رسید. پس از جنگ در طول سال ۸ ٥ فعالیت های شورائی به اوج خود رسید و بخش عمده زمینهای غصبی به کنترل روستاییان و شوراهای روستایی در آمد. ترکمن صحرا به سرزمین شوراها شهرت یافت. این اقدامات تأثیر مثبتی بر جنبش های دهقانی سراسر ایران گذاشت. از هر گوشه و کنار کشور برای دیدن و شنیدن کار شوراهای دهقانی به ترکمن صحرا می آمدند. در عین حال تحت تأثیر این روند حکومت اسلامی به تشکیل هیأت های ۷ نفره مبادرت ورزید که اساسا کاری را که ستاد مرکزی شوراهای ترکمن صحرا انجام می داد، به پیش می بردند و در طول همان سال همکاری های بسیار نزدیک با ستاد داشتند. جهاد سازندگی نیز در همین راستا در خط آبادانی و عمران اقداماتی انجام داد.
اقداماتی که در طول این مدت توسط فعالین سیاسی و توده های آگاه مردم انجام شد نشان داد که جنبش ملی در شرایط دمکراتیک کشور، حتی بدون داشتن دولت ملی مستقل ظرفیت حل مسایل هویت ملی و فرهنگی، سرزمین، همبستگی ملی و تحقق حقوق دمکراتیک را داراست.
حکومت اسلامی قبل از جنگ گنبد، جنگی را در سنندج کردستان براه انداخته بود. در طول سال ۸ ٥ رژیم جنگ های دیگری را در شهرهای مختلف کردستان براه انداخت. روزنامه آیندگان که تریبون آزادیخواهان بود تعطیل شد. در اواخر تابستان در مقطع جنگ پاوه، خمینی طی یک سخنرانی رادیویی از اعطای حق خودمختاری به خلق کرد سخن گفت. سخنان وی از سوی ملیت های تحت ستم با شادی استقبال گردید. ترکمن ها شادمانانه این وعده (دروغین) خمینی را به فال نیک گرفتند. در آبان ماه سفارت آمریکا توسط دانشجویان طرفدار خمینی تسخیر شد و کارمندان آن به گروگان گرفته شدند. دولت موقت بازرگان استعفا داد.
در قانون اساسی جمهوری اسلامی در ماده ای ٥ ۱ و ۹ ۱ آموزش زبان مادری به رسمیت شناخته شد.
اگر کمی دقت کنیم می بینیم که حکومت اسلامی در همه زمینه ها، به خواسته ها و حقوق ترکمن ها (و دیگر ملیت های ایرانی) عمدتا در حرف و اندکی در عمل صحه گذاشته و با این رهیافت سیاسی حکومت قصد داشت به تدریج ابتکار عمل را از دست روشنفکران و فعالان سیاسی ترکمن خارج کند. سیاست های حکومت چندان هم بی ثمر نبود. به طوری که در آستانه یورش بهمن ماه ۸ ٥ ٣ ۱ رژیم پشتوانه مردمی فعالین سیاسی و روشنفکران ترکمن را بی آن که این روشنفکران خود متوجه باشند، توانسته بود منفعل نماید. حالا سیاست پردازان و کارگزاران جماران تا چه حد آگاهانه و تا چه میزان پراگماتیستی این خط را پیش برده بودند موضوعی دیگر است.
نتیجه یورش بهمن ماه رژیم علیه ترکمن ها برچیده شدن فعالیت های علنی، دستگیری بخشی از کادرها و فعالین و اعدام تعدادی از آن ها بود. زمین های استردادی در کنترل شوراها بود و حل مسئله مالکیت برزمین یکی از مسایل منطقه بود که رژیم تا سال ۷ ۶ از حل آن عاجز بود.
حکومت اسلامی از همان بدو تولدش نشان داد که تحمل هیچ نیرویی غیر از خود را ندارد. ابتدا دو جنگ برادر کشی به ملت ترکمن تحمیل کرد و به دنبال آن مقاومت و مبارزه ترکمن ها برای بهسازی و نوسازی ترکمن صحرا را بهانه ی تشدید تبعیض در کلیه شئون اجتماعی ـ اقتصادی، فرهنگی و سیاسی قرار داد و به خشن ترین شکلی حقوق ابتدایی و انسانی ترکمن ها را پایمال نمود.
جنبش ملی ترکمن به خاطر حفظ همبستگی و دفاع از حقوق وهویت ملی خود هزینه گزافی پرداخت. در ازای این هزینه دانایی و آگاهی ملی اش را عمیق تر و غنی تر ساخت. معمولا آگاهی را چیزی ثابت، پایدار و با دوام تصور می کنند. اما در حقیقت چنین نیست. آگاهی نیز پدیده ای متغیر و رشد یابنده است و برای کسب آن باید زحمت کشید و رنج برد. آگاهی فراورده خطا ها و اشتباهات انسان هاست و انسان های آگاه و دانا توان تغییر و بهتر سازی واقعیت را دارند.
بهمن 1392

مهاجرین و هویت

سایران شفیقی
13 آذر 1392
مفهوم مهاجر
مفهوم «مهاجر» دسته های مختلفی از مردم را در برمیگیرد؛ از کسانی که در سنین بزرگ سالی مهاجرت میکنند، تا نسل دوم مهاجران، یا کودکانی که در کشور مقصد متولد شده و بزرگ میشوند.
هدف از به کارگیری واژه ی «مهاجر» تفکیک بین متولدان کشور مقصد از دیگران است. پس به سادگی میتوان گفت مهاجر جزو ملت کشور مقصد به شمار نمی رود. درواقع، نقطه مشترک تمام مهاجران آن است که جزو ملت کشور مقصد به شمار نمی روند، اما مشخص کردن این که پس «مهاجران» چه کسانی هستند، نقطه دشوار قضیه است. «مهاجر» به معنای عام به گروهی اطلاق میشود که از کشور خود برای زندگی دائم به کشوری دیگر مهاجرت میکنند. وی وی ساموئلسون[i] در کتاب «مرزهای موجود»[ii] مهاجران را در سه دسته می گنجاند: ۱ ـ شهروندان خارجی ۲ ـ متولدان کشورهای خارجی 3 ـ فرزندان والدینی که دست کم یکی از آنها متولد کشوری خارجی باشد، که نسل اول و نسل دوم مهاجران در این دسته قرار می گیرند.
مفهوم فرهنگ
در هر جامعه هنجارهای موثر بر روابط والدین با فرزندان با فرهنگ آن جامعه پیوند دارند. اگر فرهنگ جامعه ارزش بالایی برای اخلاقیات قائل باشد، طبیعی است که والدین نیز فرزندان خود را با اخلاقیات آشنا کرده و مطابق با آن پرورش می دهند.
درواقع مناسبات اجتماعی در خلا فرهنگی شکل نمی گیرند، بلکه ارزش ها و هنجارهای جامعه از فرهنگ آن نشأت می گیرند. بدین خاطر مهم است که مفهوم فرهنگ به درستی تعریف شود. فهم و تعبیر واژه فرهنگ کار چندان ساده ای نیست. ما به سادگی میگوییم انسان ها زاییده ی فرهنگ خود هستند، مثلا ایرانی ها از فرهنگ ایرانی تأثیر میگیرند، اما هر فرهنگی آکنده از اختلافات و گوناگونی هاست، زیرا انسان ها به گونه های مختلفی فکر و عمل می کنند. در برخورد ایرانی ها با یکدیگر به سادگی می توان، غیر از زبان، نقاط مشترک فراوان دیگری نیز تشخیص داد. رابطه ایرانی ـ ایرانی گونه ای احساس «همشهری بودن» و «امنیت» القا میکند. درواقع، مفهوم فرهنگ را به شیوه های مختلفی می توان تعریف کرد. یک تعریف این است که فرهنگ مجموعه یی از ارزش ها، نمادها و قوانین مشترک گروهی از انسان هاست. به زبان ساده تر فرهنگ روشی است که گروهی از انسان های جامعه زندگی خود را بر طبق آنها سازمان می دهند. انسان ها از طریق فرهنگ به فهم و درک مشترکی میان خود میرسند، که به برقراری نظم و امنیت می انجامد. احساس تعلق داشتن، احساس ریشه گرفتن و ریشه داشتن در هر فرهنگ اهمیت بسیار زیادی دارد. فرهنگ از طریق تربیت فرزندان از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد. فرهنگ در رابطه میان انسان ها زاده میشود، زبان باز میکند، منتقل میشود و به تدریج تغییر می پذیرد.
روند اجتماعی شدن‪[iii]
اصطلاح اجتماعی شدن بر روند اکتساب توانایی های فرهنگی دلالت دارد. انسانها در روند اجتماعی شدن هنجارها، ارزش ها و رفتارهای جامعه را کسب میکنند. اجتماعی شدن مختص دوران کودکی نیست. انسان بالغ نیز تغییر میکند و خود را با شرایط و موقعیت های جدید وفق می دهد. اجتماعی شدن روندی است که در تمام طول زندگی جریان دارد، چراکه همواره مناسبات جدیدی میان انسان ها شکل می گیرند و نقش های جدید زاده میشوند. در پس هنجارهای هر انسان بالغ تاریخچه ای طولانی نهفته است. اجتماعی شدن در دل رابطه های اجتماعی و طی روندی که انسان ها در محیط های خاص خود تجربه میکنند، تداوم مییابد. انسان در روند اجتماعی شدن شخصیت خود را شکل میدهد، تجربه کسب میکند و شیوه های کاربرد علوم، اطلاعات و تجارب جدید را می آموزد. به دیگر سخن، هویت انسان و همچنین مفاهیم «مرد»، «زن»، «مردانگی» و «زنانگی» در روند اجتماعی شدن شکل می گیرند.
روند اجتماعی شدن به لحاظ نظری شامل دو مرحله است: اجتماعی شدن اولیه و اجتماعی شدن ثانویه.
روند اجتماعی شدن اولیه در دوران کودکی آغاز میشود. کودک در این مرحله اولیه به عضوی از جامعه بدل میشود و بخشی از رشد عقلی او کامل می گردد. در این مرحله، والدین در درجه اول و سایر اطرافیان با شدت کمتر، ارزش ها، هنجارها و رفتارهای خود را به کودک انتقال میدهند. کودک در این مرحله می آموزد که این ارزش ها و هنجارها، در تمامیت خود، طبیعی و تنها طریق درست زندگی هستند. درحالیکه در مرحله ثانویه اجتماعی شدن قرار است برای نقش های جدیدی که مرزبندی مشخص تری دارند، آماده شود. اجتماعی شدن اولیه مهمترین مرحله و سنگ بنای روند اجتماعی شدن است. در این مرحله است که رشد زبان صورت می گیرد و آگاهی از مناسبات اجتماعی حاکم بر جامعه به کودک انتقال می یابد. اما، مرحله ثانویه اجتماعی شدن در نظامی آموزشی شکل می گیرد، که هدف از آن تطبیق دادن انسان ها با هنجارهای جامعه موجود است. در جوامع فئودالی غربی مرحله ثانویه اجتماعی شدن کماکان در خانه و کلیسا صورت میگرفت. در جوامع مدرن مدرسه وظیفه آموزش افراد در مرحله ثانویه اجتماعی شدن را بردوش دارد، درعین حال دوستان، محیطهای اجتماعی و کاری نیز نقش بزرگی در آن ایفا میکنند.
میزان اهمیتی که فرهنگ های مختلف برای مراحل اولیه و ثانویه اجتماعی شدن قائل می شوند، با یکدیگر متفاوت است، مثلا در جامعه ای سنتی مانند ایران اجتماعی شدن اولیه ارزش و اهمیت بالایی در زندگی فرد دارد و ایرانی ها مرحله اول اجتماعی شدن را از خانواده می آموزند و در پناه آن تجربه میکنند. اما به طور کلی تک تک افراد در روند اجتماعی شدن نقش فعالی ایفا می کنند. با وجود آن که هنجارها و ارزش های جامعه در هر فردی به گونه ای رشد می کنند، افراد نیز هم زمان با یادگیری هنجارها، تلاش می کنند هنجارها و ارزش های موجود را مطابق با نیازهای خود تغییر دهند. درواقع، آموخته های فرد در باب مناسبات اجتماعی همواره از فیلتر افراد بسیار نزدیکی می گذرد، که جایگاه پیشاپیش تعیین شدهای در ساختار اجتماعی جامعه دارند. مثلا، تقسیم کار میان زنان و مردان را از منظر تاریخی در نظر بگیرید. زنان مسئولیت اصلی رشد و تربیت کودکان را به عهده دارند. این شکل از تقسیم کار میان والدین تأثیر فراوانی بر نگرش کودکان نسبت به مسئله جنسی دارد. به گونه ای که رفتار با کودکان دختر و پسر، به صرف تفاوت جنسی آنها، شکل متفاوتی به خود میگیرد. در این حال، طبیعی است که کودکان تجارب مختلفی کسب میکنند و خود را با هنجارهایی که با جنسیت آنان پیوند دارد وفق میدهند. هرچند نباید فراموش کرد که کودکان در صورت جابجایی در طبقات مختلف جامعه نگرش های جدیدی نیز می آموزند.
هدف از اجتماعی شدن آن است که افراد در مناسبات و موقعیت های گوناگون حد و مرز آرزوها و واقعیات قابل قبول را فرا گیرند. روند اجتماعی شدن هم به شیوه ی اختیاری اتفاق می افتد و هم فرد به اجبار خود را با جامعه تطبیق میدهد.
روند اجتماعی شدن به عبارتی بازی میان فرد و محیط است و فرد از طریق اجتماعی شدن هنجارها و ارزش های جامعه را می آموزد. این روند در تمام طول زندگی دوام داشته و از طریق انتقال ارزش ها، هنجارها و رفتارها به رشد هویت فردی می انجامد. اجتماعی شدن در همه گروه ها و فرهنگ ها به وقوع می پیوندد، اما اینکه چه ارزش ها و هنجارهایی به فرد انتقال می یابد، به خود این گروه ها و فرهنگ های مختلف بستگی دارد.
مفهوم خانواده
ما از دوران کودکی می آموزیم که چگونه با افراد پیرامون خود ارتباط برقرار کنیم. در دوران زندگی نیز با افراد مختلفی روبرو می شویم که گاه نقش مهمی در زندگی ما ایفا میکنند. درواقع، دنیای روابط اجتماعی را در روند اجتماعی شدن از طریق خانواده می آموزیم. اما مفهوم خانواده دارای تعاریف مختلفی است.
مفهوم خانواده در جوامع مدرن و صنعتی اروپای غربی عبارت است از مادر، پدر و فرزندان. اما در جامعه ای سنتی مانند ایران خانواده دارای مفهوم گسترده تری است و فرزندان متأهل و مجرد، بدون در نظر گرفتن این که آنان در یک مکان زندگی می کنند یا نه، پدر، مادر، مادر بزرگ پدری و مادری، پدر بزرگ پدری و مادری، عمه ها، خاله ها، دایی ها و فرزندان آنها را نیز شامل میشود.
اجتماعی شدن همچنان که قبلا نیز اشاره شد از خانواده آغاز می گردد. در یک جامعه سنتی خانواده مسئولیت امرار معاش را برعهده دارد. پسران وظایف مربوط به امرار معاش خانواده را یاد می گیرند و دختران وظایف مربوط به خانه داری را می آموزند. فرزندان نقشی را که از آنان انتظار می رود فرا میگیرند و در موقعیت های مختلف آن را محقق میسازند.
اجتماعی شدن هرگز به پایان نمی رسد، بلکه در تمام طول زندگی جریان دارد و افراد هویت ساخته شده خود را پی میگیرند. اما با مهاجرت فرد از فرهنگ و اجتماعی که بدان تعلق داشته، چه رخ می دهد و هویت فرد دستخوش چه تغییراتی میگردد؟ در این حالت وقفه ای در تداوم هویت ساخته شده ایجاد می گردد، که نشانگر برخورد هویت قبلی با واقعیتی دیگر است. واقعیت دیگر شامل نقش ها، هنجارها و ارزش های دیگری است که با هویت ساخته شده قبلی تفاوت دارند. محیط جدید و تازه در رشد فکری و هویت انسان ها تأثیر می گذارد و احتمال بروز اختلافات فکری میان فرزند ـ والدین در خانواده های مهاجر بیشتر می شود. فرزندان زبان خارجی را به مراتب راحت تر و سریع تر از والدین خود می آموزند و به این ترتیب نقش هدایت کردن والدین در جامعه مهاجر بر دوش آنان می افتد. حتی فرزندان مترجم والدین خود در ادارات مختلف میشوند. به این ترتیب والدین در جامعه مهاجر در موقعیت پایین تری نسبت به فرزندان خود قرار می گیرند. آشکار است که این وضعیت مشکلات زیادی میان اعضای خانواده می آفریند. به این خاطر که موقعیت والدین به مثابه الگو و تربیت کننده تضعیف می گردد. توانایی ضعیف والدین در آموختن زبان جدید و برقراری رابطه در جامعه مهاجر منجر به از دست رفتن موقعیت و نقش "والدین" می شود. موقعیت والدین در جامعه مهاجر تأثیر بسیار زیادی بر تطبیق یافتن اهداف کودکان با جامعه جدید دارد. اگر این اهداف در تقابل با یکدیگر قرار گیرند، کودکان درگیر مساله صداقت شده و در برابر والدین موضع می گیرند. از طرف دیگر والدین نیز به نوبه خود احساس میکنند که علایق و ارزشهای فرزندان هر چه بیشتر از آنها فاصله گرفته و روابط میان آنها به تدریج از هم می گسلد. این وضعیت به سختگیری و کنترل هر چه بیشتر والدین منجر می شود.
عوامل تأثیرگذار بر روند اجتماعی شدن
در جوامع مدرن هویت کودکان فقط در خانواده ساخته نمی شود، بلکه عوامل دیگری نیز در ساخته شدن هویت فرد و اجتماعی شدن او نقش دارند:
۱ ـ مدرسه
مدرسه، تحصیل و معلمان نقش مهمی در روند آموزش اجتماعی شدن ایفا می کنند. مدرسه هم تکمیل کننده و هم جایگزین خانه است، زیرا کودکان را برای پذیرش نقش هائی در جامعه آماده می کند، که خانواده قادر نیست ملزومات آنها را به کودک بیاموزد. نقش مدرسه در اجتماعی شدن کودک آن است که او را برای به عهده گرفتن مسئولیتی در جامعه، و نه در خانواده، آماده می کند. خانواده کودک را برای به عضویت درآمدن در خانواده و وابستگان، به بیان دیگر برای ورود به محیطی محدود و مشخص، در حد یک شهر آماده میکند، اما مدرسه است که کودک را برای به عضویت درآمدن در گروههای بزرگتر، برای شهروندی در جامعه، آموزش می دهد.
آموزش اجتماعی شدن از طریق مدارس نقش مهمی در ادامه روند اجتماعی شدن افراد و هویت آنان بازی می کند. مدارس کودکان را برای زندگی حرفه ای آماده می سازند. نقش مدارس در تحصیلات دانشگاهی نیز کاملا روشن و آشکار است.
هم چنین، کودک در دوران تحصیل نظم و انضباط کاری را فرا گرفته و خود را با هنجارهای مدرسه وفق می دهد. او یاد می گیرد که جایگاه برتر افرادی غیر از والدین را بپذیرد، به آنان احترام گذارد و از آنان حرف شنوی داشته باشد.
در جامعه ایران، تحصیلات از ارزش های اساسی فرد تلقی میشود و ابزاری مؤثر در دگرگونی موقعیت اجتماعی او به شمار می رود. مدارس در ایران به دو دسته ی دخترانه و پسرانه تقسیم میشوند و مدرسه مختلط وجود ندارد.
روند اجتماعی شدن کودکان مهاجر در دوران تحصیل به چه شکل درمی آید؟
کودکان و نوجوانان مهاجر هریک خاطرات، دانشِ آموخته و پرسش های پیچیده و خاصی را به کشور مقصد به همراه می آورند. تک تک آنان محصول فرهنگ و زبان و عادات جامعه خود هستند و همراه با مفاهیم خودآموخته ای از زمان، مکان، چگونگی رفتار با والدین در خانه، چگونگی رفتار در مدرسه و سایر محیط های بیرون از خانه مهاجرت می کنند. کوله پشتی آنان با یک، یا حتی دو زبان متفاوت، سوابق تحصیلی متفاوت و تجربیات متفاوت پر شده است. وقتی کودکان مهاجر آغاز به تحصیل در کشور مهاجر میکنند، برخلاف هم سالانی که شهروند همان کشور بودهاند، مدرسه را روزن های جدید یا امکانی خارج از خانواده نمی یابند.
کودکان مهاجر برای پیدا کردن جایی برای خود مجبورند پیوسته تلاش کنند. دانش فراگرفته در جامعه خودی، اینجا ارزشی ندارد و کودک مهاجر هنوز آنچه را اینجا ارزش دارد، نیاموخته است. وجه مشترک تمام کودکان مهاجر تلاش آنان برای آغازی نوین است. آنها، ترسیده و کنجکاو در جامعه جدیدی که به آن پا گذاشته اند، رها می شوند. در مدرسه از آنان انتظار می رود زبانی را که هنوز نیاموخته اند، بفهمند، دوستان جدید پیدا کنند و برای ساختن آینده خود آنچه را که بزرگ سالان تعیین می کنند، بیاموزند.
اولین مساله ی یک مهاجر ناشناس بودن او در میان شهروندان آن کشور است. مصداق های این مفهوم را میتوان در ناتوانی در فهم زبان کشور مهاجر، ناآشنایی با هنجارها، واکنشها و قوانین تازه، گم گشتگی، عدم درک متقابل و به عبارت دیگر به حاشیه رانده شدن در کشور مهاجر مشاهده کرد.
کودکان مهاجر از همان آغاز باید قوانین، هنجارها و ارزش هایی را بیاموزند که در بعضی موارد حتی در تضاد با فرهنگ آموخته در جامعه خودشان است. آنها باید بکوشند تا توازنی میان آموزش های قبلی و تمام امور «جدید» برقرار کنند. کودکان مهاجر حتی در مواردی مجبور می شوند آموخته ها، ارزش ها و هنجارهای گذشته را به کل کنار بگذارند، تا بتوانند در جامعه «جدید» موفقیتی به دست آورند. آشکار است که این روند خالی از درد و هزینه نیست. حتی گاهی اتفاق می افتد که این کودکان برای کسب موقعیت در جامعه «جدید» مجبور می شوند ارتباط خود با والدین را نیز کم و یا قطع کنند. این اختلافات بالاجبار بروز میکنند و گریزی از مواجهه با آنها نیست.
درک و همدلی، برخورد مناسب و پذیرش کودکان از سوی کشور مهاجرپذیر اهمیتی اساسی در هویت و رشد کودکان مهاجر دارد.
۲ ـ دوستان
عامل دیگری غیر از خانواده، که نقش مهمی در روند اجتماعی شدن کودک ایفا میکند، گروه دوستان است. نقش دوستان در روند اجتماعی شدن افرادی که در جوامع مدرن صنعتی زندگی میکنند، از درجه بالایی از اهمیت برخوردار است. به طور کلی در هر جامعه ای که خانواده قادر به تحکیم موقعیت اجتماعی کودکان نباشد، نقش دوستان پررنگ تر می شود. عموما نقش خانواده در اجتماعی شدن کودکان هم زمان با ورود آنان به مرحله تحصیل کمرنگ میشود. تعجب آور نیست که کودکان در دوران تحصیل بیشتر با دوستان خود وقت می گذرانند تا با خانواده. مشخص است که به همین سبب تأثیر دوستان در روند اجتماعی شدن کودکان افزایش مییابد. کودکانی که با خانواده و ارزش ها و هنجارهای آن احساس تضاد کنند، در روند اجتماعی شدن خود آمادگی بیشتری برای پذیرش هنجارها و ارزش های دوستان پیدا میکنند.
باور غالب این است که نقش دوستان و ارزش ها و هنجارهای آنان قطب مخالف هنجارها و ارزش هایی است که از سوی مدرسه و والدین آموزش داده می شوند.
نقش دوستان در سنین نوجوانی به مراتب دارای اهمیت بالاتری است. زیرا کودکان دقیقا در این سنین رفته رفته میان خود و خانواده جدایی و فاصله میاندازند. برای آنان معاشرت با دوستان همسال و رابطه برقرار کردن با آنان به امری به مراتب آسان تر از ارتباط با خانواده بدل می شود.
نقش دوستان در روند اجتماعی شدن کودکان:
کودکان مهاجر پس از مهاجرت خود را ناگهان در دل دنیا می یابند. آنها در محیط خانه و در کنار خانواده، خود را ایرانی می شناسند، اما در جامعه، در محیط مدرسه و در محیط کار خود را با هویت جامعه مهاجر (سوئدی، آلمانی، آمریکایی و...) تعریف می کنند.
مناسبات و روابط آنان در محیط خانواده درست مطابق با مناسباتی است که در ایران برقرار بوده، اما بیرون از خانه نقش دیگری بازی میکنند، که برای خانواده به تمامی جدید و غریب است. هرگاه خانواده و والدین جایگاه و موقعیت خود را در جامعه غریب و جدید مهاجر نیابند، مشخص است که کودکان بیشتر و بیشتر تحت تأثیر دوستان قرار می گیرند.
درحالی که والدین در تلاش برای تطبیق یافتن به دنبال ارتباط با انجمن های مختلف ایرانی میروند، کودکان به دوستان خود جامه ایده آل می پوشانند.
جامعه جدید براحتی قادر است کودکان مهاجر را به خود جذب کند؛ زیرا کودکان تمایل دارند به فرهنگ غالب جامعه تعلق یابند. دسته ای از کودکان تعلق به دوستان سوئدی را ترجیح می دهند و دسته ای دیگر دوستانی با فرهنگ های مختلف از تمام دنیا را انتخاب می کنند. این گروه دوم همواره میان فرهنگ های مختلف ترکی، عربی، لاتین و سوئدی حرکت میکنند. فرهنگ حاکم در این گروه فرهنگی خاص از فرهنگ های متنوع تغذیه می شود.
نقش رسانه ها
تأثیر پذیری کودکان از رسانهها خصلتی ارثی نیست، بلکه امری اکتسابی است. این شکل از تأثیرپذیری از همان دوران کودکی آغاز میشود، دگرگونی می پذیرد و ارتقا مییابد.
محیط خانواده نقش بزرگی در آموختن چگونگی استفاده از وسایل ارتباط جمعی دارد. کودکان در محیط خانواده یاد می گیرند که تلویزیون و ویدئو تماشا کنند، کتاب بخوانند یا موزیک گوش دهند. دوستان، مدرسه و خانواده به مرور زمان عادت استفاده از رسانه را در کودک شکل می دهند. رسانه ها نیز همراه با والدین، مدرسه و دوستان نقش اجتماعی کردن افراد را بر عهده دارند. رسانه ها واقعیات، دانش، ارزش ها و عقاید، چگونگی برخورد و شیوه های واکنش نشان دادن را به افراد می آموزند.
اوقاتی که افراد مختلف صرف استفاده از وسایل ارتباط جمعی میکنند، بسته به میل و علاقه یا عوامل دیگر تغییر میکند. میزان تأثیرگداری رسانه در شکل گیری دانش و رفتار افراد همواره بحثی داغ بوده است.
عده ای بر این باورند که رسانه تأثیر ناچیزی در شکل گیری نحوه برخورد، شیوه رفتار و دانش افراد دارد. اما برخی دیگر معتقدند که رسانه ها نقش بزرگی در روند اجتماعی شدن افراد بازی می کنند، که تحقیقات و تجربیات فراوان و صحبت با کودکان و نوجوانان به روشنی بر این ادعا صحه می گذارند.
تصویر کودکان مهاجر در رسانه ها
کودکان مهاجر و به طورکلی مهاجران، آنگاه که خود را در مرز اختلاف با فرهنگ کشور مقصد می یابند، موضوع هیجان انگیزی برای رسانه ها به شمار میروند.
این اختلافات و مباحث پیرامون آن به ایجاد فضای «ما» و «آنها» کمک بسیاری میکنند. به طور کلی قرار است که خبرنگاران تصویر منفی از مهاجران القا نکنند و پیش داوری های غلط را رواج ندهند. اما این امر چندان مطابق با واقع نیست. در واقع رسانه ها با پخش تصویر نادرستی از علت مهاجرت در جامعه، مهاجران را طرد میکنند.
مفهوم هویت
اجتماعی شدن در دل محیط اجتماعی که افراد در آن بسر می برند، صورت می گیرد و هر فرد با کسب تجربه و کنش در آن محیط و فراگیری دانش جدید، به آنکه هست بدل شده و هویت یافته است. به عبارتی اجتماعی شدن روندی اجتماعی است که هویت شخص را میسازد.
مفهوم هویت به طور کلی آن است که شخص خود را در مقام آنچه ادعایش را دارد، تثبیت کند.
هویت به مثابه خودشناسی فرد در رابطه ای جمعی است. به عبارتی هویت پاسخی است به "من چه کسی هستم؟ چه موقعیتی در جامعه دارم؟ ارزش من نسبت به دیگران در جامعه چگونه است؟" پرسش "من چه کسی هستم؟ را می توان به این ترتیب تکمیل کرد که «من در برابر دیگران چه کسی هستم؟».
هویت را می توان از دو نظرگاه تعریف کرد: یکی این که من به عنوان شخص چه تصویر و تصوری از خود دارم و دیگری این که دیگران چه تصویر و تصوری از من دارند؟
رشد هویت در بازی میان این دو نظرگاه کامل میشود و ارتقا مییابد.
هر کودکی خود باید به جواب این سوال برسد که با اتکا به آموخته های دوران کودکی چه سمت و سوئی را انتخاب کند تا قادر باشد در سنین بالاتر هویت خود را شکل دهد. کودکان باید خود کشف کنند که چه تصویر و تصوری از خود دارند و چه تصویر و انتظاراتی دیگران از آنها دارند. از یک سو باید «خود» بود و متفاوت از دیگران، باید در جمعی از افراد مختلف با مشخصه های خاص «خود» حضور یافت، اما از سوی دیگر باید به محیطی بزرگتر، به واحدی بزرگتر نیز تعلق داشت تا بتوان تفاوت خود با واحدهای دیگر را درک کرد.
هویت، از این منظر، به معنای تعلق داشتن به یک گروه یا یک سنت است. احساس اشتراک هویتی در یک گروه به رابطه گروه با فرد بستگی دارد. هویت دارای بخش های مختلفی است، مانند: هویت بدنی، هویت جنسی، هویت ایدئولوژیک، هویت اجتماعی، هویت روانی، هویت حرفه ای. کودکان مجبورند که روزی هویت و جایگاه خود را در تمام این بخش ها پیدا کنند.
مهاجران، از کودک تا بزرگسال، با هویتی آمیخته با شیوه و سبک زندگی شان، هویتی که هرگز نیازی به چون و چرا کردن در آن نداشته اند، وارد کشور مهاجر می شوند. هویتی که از فرهنگ، زبان، طرز و نحوه خاص رفتار، هنجارها و ارزش های کشور خود آنان نشأت گرفته است. در کشور مهاجر آنان با فرهنگی دیگر، زبانی دیگر، نحوه رفتاری دیگر و ارزش هایی دیگر برخورد می کنند، که ممکن است در برخی موارد اختلاف میان این عوامل بسیار شدید باشد.
هویتی که نیمی در کشور مبدا و نیمی در کشور مهاجر رشد یافته، آفریننده اختلافاتی است میان دو دنیای متضاد. دنیای قدیمی که دیگر فرد تعلقی به آن حس نمی کند و دنیای جدیدی که هنوز به آن راه نیافته است. مقایسه دو دنیا و دو ارزش می تواند سالهای سال به طول انجامد. مقایسه دو دنیا اغلب پشیمانی و حتی در مواردی احساس «بی ریشه» بودن و یا احساس «از دست دادن هویت» را به بار می آورد. هانس گوردون[iv] و لنارت گروسین[v] در کتاب خود تحت عنوان "هویت دو گانه"‪ [vi]
واژه «دو هویتی» را به کار می برند. من تصور می کنم که این واژه را درخصوص مهاجران نیز میتوان به کار برد.
این دو کارشناس و محقق این پرسش را مطرح می کنند که آیا می توان فردی اهل ایران را که خود را ایرانی نمی داند، ایرانی خطاب کرد؟ و آیا شخصی را که مادری خارجی و پدری ایرانی دارد، اما خود را ایرانی احساس می کند، می توان ایرانی خواند.
طبق نظر این دو محقق اگر شخص خود را ایرانی احساس کند و خود را در فرهنگ ایرانی بشناسد، می توان او را ایرانی خطاب کرد. آنها معتقدند چگونگی کسب هویت ایرانی در درجه ی دوم اهمیت است.
هویت امری ابدی و تغییرناپذیر نیست. هویت در تمام روند اجتماعی شدن به کندی جریان دارد، محک می خورد، عرضه می شود و دگرگونی می پذیرد.

[i] Wiwi samuelsson

[ii] Det finns gränser;1993

[iii] socialisation

[iv] Hans gordon

[v] Lenart Grosin

[vi] Den dubbla identiten, 1976

اصلی ترین مانع تحقق آموزش به زبان مادری

اورمان
1 اسفند 1392
خوان بروسا شاعر کاتالونی زبان می گوید: » فرهنگ بهترین اسلحه بشر در مقابله با زور و ستم است، و من بدون زبانم فرهنگی ندارم، فرانکو و فاشیست هایش این مسئله را خیلی خوب می دانستند؛ آن ها سعی کردند که زبان مان را بگیرند، ولی شکست خوردند و اکنون این فرانکوست که مرده و از بین رفته است نه زبان کاتالان ».
فردا ۲۱ فوریه برابر با دوم اسفند، روز جهانی زبان مادری است. این روز برای ترکمن ها از آن رو دارای اهمیت ویژه است، که آن ها از حق آموزش به زبان مادری خود محرومند. از نظر متخصصین زبان و زبان شناسی، محققین امور اجتماعی و روانشناسی، آموزش به زبان مادری هم به لحاظ انسانی و هم به لحاظ حقوقی یک حق مسلم شناخته شده است.
از نظر کارشناسان، زبان بخش جدائی ناپدیری از هویت یک فرد بشمار می رود. در واقع یک فرد، یک قوم و یا ملتی را نمی توان بدون زبان آن شناخت. زبان نه فقط نقش یک وسیله برای شناخت و ایجاد رابطه با محیط پیرامون است؛ بلکه مهمتر از آن ظرفی برای اندیشه و فرهنگ و آفرینش تفکر است. بر پایه چنین برداشتی است که سازمان ملل و دیگر سازمان های جهانی از آموزش به زبان مادری حمایت کرده و با تصویب قوانین و موازین بین المللی به این باور رسمیت بخشیده اند. در این رابطه می توان به قطعنامه شماره ۱٣٥ مصوب مجمع عمومی سازمان ملل متحد اشاره کرد. در بندهای سوم و چهارم ماده ٤ این قطعنامه تصریح شده است که :
«٣ ـ ملل متبوع در صورت امکان باید اقدامات لازم را در این که افراد متعلق به اقلیت ها فرصت های مناسبی برای یاد گیری زبان مادری و یا دریافت قوانین و مقررات به زبان مادری خود داشته باشند ایجاد نمایند.»
«٤ ـ ملل متبوع در صورت امکان تمهیدات لازم را در زمینه تحصیل به زیان مادری و تشویق کسب معلومات تاریخی سنت ها، زبان و فرهنگی که در درون مرزهای آن اقلیت ها وجود دارد اعمال خواهند نمود.»
حقی که از سوی متخصصین، دانشمندان علمی و افکار بشردوست جهانی، اقوام و ملیت های غیر فارس ایرانی مسلم شناخته می شود در نزد صاحبان قدرت در ایران مورد انکار قرار گرفته و به عنوان "تهدید" و "توطئه" از آن یاد می کنند. هر چند حق آموزش به زبان مادری در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز به شکلی ناقص در ماده های ۱٥ و ۱٩ مورد تأیید و تصریح قرار گرفته است. اما متأسفانه همین قوانین ابتر نیز طی ٣٥ ساله اخیر به دست فراموشی سپرده شده و مورد بی مهری قرار گرفته است.
در ماه های اخیر و به دنبال قرار گرفتن آقای حسن روحانی در پست ریاست جمهوری و وعده و وعیدهای انتخاباتی وی اکنون زمزمه های اجرای قانون مربوط به زبان مادری از زبان دولت مردان جمهوری اسلامی شنیده می شود. به عنوان مثال در هفته های اخیر آقای یونسی در گفتگو با خبرگزاری مهر گفت:"در نشست هایی که با وزیر آموزش و پرورش داشتیم قرار شد برنامه ای مدون شود تا این مسئله حل شود." وی همچنین خاطرنشان ساخت که " تدریس به زبان مادری ازجمله برنامه های آموزش و پرورش است و در حال انجام تحقیقات بر روی آن هستند، آموزش و پرورش زبان اقوام را تا مقطعی که لازم باشد برایشان تدوین می کند."
ملیت های غیر فارس از برنامه تدریس زبان اقوام در مدارس استقبال شایانی کردند و اشتیاق بی صبرانه خود را برای اجرای هرچه سریع تر آن ابراز نمودند. در این میان ، فرهنگستان زبان و ادب فارسی آب پاکی بر روند به اجرا در آمدن اصول قانون اساسی ریخت. به گزارش خبر گزاری ها در هفتم بهمن ماه ۱٣٩۲ وزیر آموزش و پرورش نشستی با رئیس و اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی داشته که در آن غلامعلی حداد عادل رئیس فرهنگستان و دیگر اعضای آن مخالفت خود را با این طرح دولت اعلام کرده و آن را "تهدیدی جدی برای زبان فارسی و یک توطئه برای کمرنگ کردن این زبان" عنوان کرده اند.
در شرایطی که مصاحبه های آقای یونسی معاون ویژه ریاست جمهوری با خبرگزاری ها در مورد اجرای اصل ۱٥ قانون اساسی و آموزش زبان مادری اقوام در مدارس، فضای مثبتی را فراهم ساخته بود، اما دم خروس شوونیسم فارس از نشست وزیر آموزش و پرورش با فرهنگستان زبان فارسی سر برآورد. با توجه به تأخیر ٣٥ ساله اجرای قانون اساسی جمهوری اسلامی ، هر آدم بی طرفی با دیدن این نمایشات در صداقت گفتار اربابان قدرت به تردید می افتد و از خود می پرسد که آیا آنها همچنان می خواهند اقوام و ملیت های غیر فارس را سربدوانند؟ و در عمل راهکار و اندیشه یکسان سازی و آسمیله کردن ملیت های غیر فارس ایران را که در ٩۰ ساله اخیر با قدرت تمام در ایران پیاده شده را پی بگیرند؟. به ویژه این سخنان آقای مجتبایی یکی از اعضای فرهنگستان که می گوید:"شکی ندارم که این موضوع از خارج به ایران آمده است...انگلستان و کشورهای شمالی هستند که می خواهند این مسئله به ایران وارد شود." در همان راستا و تکرار همان اندیشه فرسوده و کهنه ای است که احیای زبان مادری را معادل تجزیه طلبی و وارداتی می بیند و معلوم نیست که اربابان قدرت در ایران چه وقت دست از انکار واقعیت بشویند.
کاش می شد ایشان و دیگر علمداران تک زبانی ـ تک فرهنگی کردن ایران راه دوری نرفته و نگاهی به کشورهای نزدیک مانند هندوستان و یا از آن هم نزدیکتر به وضع آموزش و تربیت در کشورهای افغانستان و ترکیه نظری می انداختند. از همه مهمتر انکار واقعیت نه تنها کمکی به حل روند معضلات جامعه بحران زده ایران نمی کند بلکه منجر به هدر دادن انرژی و سرمایه های انسانی و ملی گشته و بحران در جامعه را افزایش می دهد. واقعیت اجتماعی جامعه ایران را بایستی درتنوع قومی، تنوع زبانی، تنوع فرهنگی، تنوع مذهبی و تنوع ملیتی جستجو کرد. انکار این تنوع به شکل انحصاری شدن سیستم آموزشی در دست یک زبان، یک فرهنگ، یک قوم و یک مذهب و ایدئولوژی تا به امروز ادامه داشته است. این سیاست و اندیشه تاکنون اثرات و تبعات زیانبار و جبران ناپذیری بر رشد و توسعه و به طور کلی بر پیکر کشور وارد ساخته است. خلاصه این که اندیشه و سیاست یکسان سازی اصلی ترین مانع تحقق آموزش به زبان مادری است.

تشدید محرومیت در ترکمن صحرا

اورمان
9 بهمن 1392
هر روز که می گذرد نابسامانی ها و ناهنجاری های اجتماعی و اقتصادی در ترکمن صحرا ابعاد فاجعه آمیز تری به خود می گیرد. این پدیده منفی اجتماعی به ویژه در مناطق فقر زده و عقب مانده ترکمن صحرا مشهود تر و عیان تر به چشم می خورد. گزارشگری در سایت آیغییت در این باره می نویسد که: در "مناطق مرزی خانواده هایی را می توان یافت که محتاج نان شب خویش هستند.درد فقر بر دوش این خانواده ها چنان سنگینی می کند که کودکان خردسال خویش را که گاه سن آنان از چهارده سال فراتر نمی رودبرای کار به شهرهای صنعتی می فرستند و این امر خود باعث و بانی بی سوادی و فقر فرهنگی در آینده برای کودکان کار به شمار می آید . از دلایل اصلی اعتیاد نوجوانان ترکمن نیز محیط های کاری آنها می باش.کارگاه هایی که آینده ی شغلی برای جوانان ترکمن ندارد." در تأیید عقب ماندگی و محرومیت ترکمن صحرا، آقای رجبی نماینده مردم مینودشت، کلاله، مراوه تپه و گالیکش در مجلس طی سخنانی در مجلس تصریح می کند که: "استان گلستان با وجود پتانسیل‌های بسیار معدن، کشاورزی ، صنعتی و گردشگری، متأسفانه جزو ۸ استان محروم کشور است." این در حالی اعلام می شود که اخیرا خبرگزاری مهر به نقل از مرکز آمار ایران، در گزارشی از درصد بیکاری استان های مختلف ایران، نرخ بیکاری در استان گلستان (ترکمن صحرا) را با ۴ درصد، دارای کمترین نرخ بیکاری در کشور اعلام کرده است.
ظاهرا سخنان آقای رجبی مبنی بر این که استان گلستان جزو ۸ استان محروم است با گزارش مرکز آمار در تناقض قرار دارد. اما در واقعیت امر چنین نیست. آمار داده شده با واقعیت های ترکمن صحرا همخوانی ندارد. چرا که آمار و ارقام اعلام شده از سوی مرکز آمار بیشتر نتیجه بازی با ارقام است تا انعکاس واقعیت های اجتماعی از زبان آمار، و منظور از آن نیز قبل از هرچیز تأثیر دادن این فاکتور در تخصیص بودجه و اعتبارات اشتغالزا به استان گلستان است. به عبارت دیگر گلستان و ترکمن صحرا طبق این آمار و به خاطر دارا بودن کمترین نرخ بیکاری کشور مستحق دریافت بودجه ی کمتری نسبت به استان های دیگر هستند. طرفه آن که این سخنان آقای رجبی:"آنچه مهم است صنعتی شدن استان و احداث صنایع پیشرو و نوین است که استان را در مسیر توسعه اقتصادی و اشتغال پایدار قرار می‌دهد به طوری که همدلی، وحدت، تعامل، می‌تواند استان گلستان را در مسیر توسعه و پیشرفت قرار دهد." ادعایی تو خالی و سخنانی بیهوده از آب در می آید.

آزادی بیان و نقش رسانه ها

    
اورمان
24 مرداد 1391

 

آزادی بیان اساسی ترین رکن جامعه مدنی ویکی از مهم ترین حقوق در دموکراسی های امروزین محسوب می شود. شوربختانه در جامعه ایران از رعایت این حق کلیدی هیچ خبری نبوده و نیست، برعکس این حق به طور آشکار و خشنی همواره پایمال شده و می شود.
طبعا جامعه مدنی یک شبه و به یک باره ایجاد نمی شود. ساختن آن نیازمند دگرگونی در تمام شئون سیاسی، اقتصادی ـ اجتماعی و فرهنگی جامعه است.
روشنفکران و رسانه ها در فراهم ساختن پیش زمینه های جامعه مدنی نقش بسیار مؤثری دارند. یکی از امکاناتی که در این راه می تواند مورد استفاده قرار گیرد راهنمای عمل قرار دادن منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد است. خوشبختانه بسیاری از رسانه ها، سایت ها و وبلاگ ها بویژه مستقر در خارج از کشور پای بندی خود را به اعلامیه های جهانی کشور و مفاد آن خاصه در ارتباط با آزادی بیان اعلام کرده و می کنند. این تأیید ها منطبق با ماده های ۸ ۱ و ۹ ۱ اعلامیه جهانی حقوق بشر است که تصریح می کنند: «هر شخصی حق دارد از آزادی انديشه ، وجدان و دين بهره مند شود : اين حق مستلزم آزادی تغيير دين يا اعتقاد و همچنين آزادی اظهار دين يا اعتقاد ، در قالب آموزش دينی ، عبادت ها و اجرای آيين ها و مراسم دينی به تنهايی يا به صورت جمعی ، به طور خصوصی يا عمومی است . » و « ما ده ۹ ۱: هر فردی حق آزادی عقيده و بيان دارد و اين حق مستلزم آن است که کسی از داشتن عقايد خود بيم و نگرانی نداشته باشد و در کسب و دريافت و انتشار اطلاعات و افکار ، به تمام وسايل ممکن بيان و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد.»
این اظهار پای بندی به جای خود صحیح و لازم است، اما مادام که التزام به این حقوق از سوی مسئولین رسانه ها، سایت ها و وبلاگ ها در عرصه عمل رعایت نگردد نه تنها به حقیقت جویی و فرهنگ سازی یاری نمی رساند بلکه به ماندگاری و اشاعه فرهنگ استبدادی منجر می گردد.
هر آدم عاقل و یا دیوانه، سالم و یا بیمار و...می تواند هر چیزی را که دل تنگش خواست بگوید، بنویسد، نقاشی و یا طراحی کند، اما اشاعه آن از سوی اربابان جراید و مسئولین رسانه ها بدون حصول اطمینان از صحت وسقم اطلاعات داده شده در این گفتار ها و نوشتارها مغایر اصول و مفاد اعلامیه حقوق بشر خواهد بود. لابد خیلی ها هنوز به یاد دارند که چند سال پیش در پی انتشار کاریکاتور حضرت محمد که توسط کاریکاتوریست دانمارکی کشیده شده بود چه جنجال بین المللی در باره آن و آزادی بیان براه افتاد، که بالاخره عفو بین‌الملل هم در این رابطه با انتشار بیانیه‌ای واكنش نشان داد. عفو بین‌الملل در این بیانیه با تاکید بر اینکه آزادی بیان با مسئولیتهمراه است، انتشار کاریکاتورها را گونه‌ای از "بیان نفرت" بر اساس مذهب دانسته و اعلام کرد که اینگونه تبلیغ تنفر بایستی در همه کشورها غیرقانونی شود.
تا آن جا که به رسانه های ایرانی در خارج از کشور مربوط می شود تقریبا در همه آن ها چیزی با این مضمون که "انتشار هر نوشتاری در راستای باور و احترام به آزادی بیان است و لزوما تائیدی بر محتوا و مضمون آن نیست همواره نویسنده، مسئول و پاسخگو می باشد"، حالا اندکی بیشتر و یا کمتر؛ تصریح شده است. بسیاری از مسئولین رسانه ها با قید جملاتی از این دست خواسته یا نا خواسته سعی در شانه خالی کردن از مسئولیت خود دارند.
در ماده ی ۲ ۱ اعلامیه جهانی حقوق بشر چنین تصریح شده است که: «نبايد درزندگی خصوصی ، امور خانوادگی ، اقامت گاه يا مکاتبات هيچ کس مداخله های خودسرانه صورت گيرد يا به شرافت و آبرو و شهرت کسی حمله شود. در برابر چنين مداخله ها و حمله هايی ، برخورداری از حمايت قانون حق هر شخصی است.» متأسفانه برخی از قلم به دستان کج اندیش ما بدون توجه به این ماده به این و آن توهین می کنند، زندگی خصوصی افراد را به زیر سئوال می کشند و حتی با محل هایی که افراد اقامت داشته اند، سر وکار دارند و همه این رذایل اخلاقی را به عنوان نقد به خورد خوانندگانشان قالب می کنند.
این قلم به دستان عقده ای به شعور انسان ها توهین می کنند، و سعی دارند که با نوشته های میان تهی و مسموم خود، انسان های فعال را به انفعال بکشانند. نوشتجات آن ها مغایر ماده ۲ ۱ اعلامیه حقوق بشر است. قلم به دستان ما با نقض آشکار این حقوق انسانی به شرافت و کرامت انسان ها، به آزادی و دمکراسی تجاوز می کنند. گردانندگان وبلاگ های ما نیز آشکارا از باور شان عدول کرده و دفاع ار حق آزادی بیان را نقض می کنند. مسئولین این رسانه ها این مطالب را بدون اندکی تأمل و مسئولیت به دست انتشار می سپارند. پرسیدنی است که آیا وجدان انسانی این گردانندگان محترم از اشاعه این اراجیف به درد نمی آید؟ و باز پرسیدنی است که این افراد چه زمان به مسئولیتی که به دوش گرفته اند توجه خواهند نمود؟ با امید به این که دست اندر کاران رسانه ها نقش و مسئولیت خود را در اشاعه مسئولانه فرهنگ آزادی بیان دریابند و در عمل به آن پای بند باشند.


از رنج شهر من،شهر فراموش شده بندر ترکمن (قسمت دوم)

ر.اجانلی
9 مرداد 1391

در یک فرصت دیگری که دست داده بود از داستان یک مادر داغدیده مطلع شدم. داستان این مادر دردمند ترکمن یکی از نمونه های فراوانی است که هر روزه در شهر فراموش شده بندر ترکمن روی می دهد. داستان این زن سپید موی و سرد و گرم روزگار چشیده ترکمن از این قرار بود :
یک روز گرم خرداد ماه بود، صبح زود مرد خانه بعد از صرف صبحانه از مادرش "انه دایزه" و همسرش خداحافظی کرده و برای کنترل قطعه زمین کشاورزی اش از خانه بیرون زد. او بعد از سر زدن به مزرعه کوچکش می خواست با دوستانش به تماشای مسابقه اسبداوانی برود. او عاشق اسب و اسبدوانی بود به همین خاطر برای تماشای اسبدوانی هیچ فرصتی را از دست نمی داد.
بعداز ظهر آن روز صدای زنگ درب خانه لاینقطع به صدا در آمد. "انه دایزه" خطاب به نوه ١٥ ساله اش گفت: پسرم برو ببین این کیه که داره دل و روده زنگ را در میاره. سلیمان نوه انه دایزه با سرعت به سوی در دوید و در را باز کرد. مرد جوانی عرق ریزان پشت در ایستاده بود. با صدای خشک و بغض کرده ای سراغ انه دایزه را گرفت. سلیمان با صدای بلندی گفت: «اجه، اجه یک آقایی با شما کار داره.» انه دایزه به طرف در رفت و پرسید چه کار داری پسرم؟ گلوی مرد جوان از بس که خشک شده بود صدایش به طرز گنگ و نامفهوم شنیده میشد. چیزهایی را که او گفت انه دایزه متوجه نشد. به همین خاطر پرسید، پسرم راستش من که متوجه حرف هایت نشدم دوباره بگو ببینم چی شده. مرد جوان بعد از این که آب دهانش را
قورت داد و صدایش را صاف نمود، تمام قوتش را به کار گرفت و گفت انه دایزه عزیز امروز در راه اسبدوانی دو ماشین با هم تصادف کردند و سرنشینان یکی از این ماشین ها که۴ نفر بودند به شدت صدمه دیدند و سه تن از آن ها در جا عمرشان را به شما دادند. مرد جوان نفس عمیقی کشید و با همان صدای لرزانش ادامه داد که یکی از آن ها پسر شما بود انه دایزه. مرد جوان وقتی این جمله را گفت بغضش ترکید و با صدای بلندی شروع کرد به گریه کردن. انه دایزه جیغی کشید و گفت آی پسرم، پاره ی تنم حالا بی تو من چه کنم ... از آن سوی خانه وقتی عروس انه دایزه از خبر آگاه شد با گفتن کلماتی جگرسوز جیغ و فغان براه انداخت. ماتم، ماتمی عمیق و ناخواسته و نامنتظره برخانه حاکم شد.
در اثر این تصادف شوم انه دایزه به سوگ فرزند جوانش نشست، عروسش بیوه شد و دو نوه اش بی پدر شدند.
مدت ها است که تصادف در بندر ترکمن و کل ترکمن صحرا به علت جاده های باریک و بی امن، رانندگان ناشی و بی مسئولیتی مسئولان به پدیده ای عام و روزمره تبدیل شده است و هر روز خانواده ای به سرنوشت خانواده انه دایزه دچار می شود. نمی گویم محو بلکه کاهش این بلای اجتماعی چگونه ممکن است؟

از رنج شهر من، شهر فراموش شده بندر ترکمن 1

ر. اجانلی
23 تیر 1391


 شهر من، شهر زیبای من، شهر بندر ترکمن، در غرب ترکمن صحرا شانه به شانه دریای پر برکت و پر غرور خزر قرار دارد. قصه رنج شهر فراموش شده من، داستان مردم این شهر است. حکایت زندگی مادرانی که سینه هایشان مالامال ازاندوه و درد بی پایان، روایت فرزندان این شهر که دل هایشان سرشار از امید و حسرت، جوانان بسیار با تحصیلات عالی ولی بیکار، نوجوانانی که از کمترین امکانات تفریحی در شهرشان محرومند. صیادانش در تلاش مداوم برای به دست آوردن تکه نانی برای خانواده... در این جا طی سلسله مقالاتی بخش هایی از رنج های گفته و نا گفته شده مردم شهر فراموش شده ام را از زبان خود مردم این شهر با شما در میان می گذارم.
در فرصتی که پیش آمد، با "دردی" یکی از جوانان بندر ترکمن هم صحبت می شوم. او به خاطر کفالت از خدمت نظام وظیفه معاف شده و تحصیلات دانشگاهی اش را مدتی است به پایان برده ولی هنوز کار معینی پیدا نکرده است. می پرسم دنبال کار خاصی هستی؟ در جواب میگوید، «اوایل دنبال کاری می گشتم که مناسب رشته تحصیلی ام باشد، ولی الان هرکاری باشه برام فرقی نمی کنه.» از برنامه های آینده اش جویا می شوم، او می گوید «اگر کاری پیدا کنم و بتوانم پولی پس انداز کنم، قصد دارم برای ادامه تحصیل به خارج بروم و در آنجا ماندگار شوم.» او اضافه می کند که «این برنامه همه دوستانم است، اگر امکانش را بیابند همه می خواهند از این جا بروند. حتی آن هایی که هنوز مدرکشون را نگرفتند از همین حالا در فکر رفتن به خارج هستند»
از وضع خانوادگی اش می پرسم. او آهی از ته دلش می کشد و به نقطه ای خیره می شود، بعد از لحظه ای طولانی می گوید «زمانی که دانشجوی سال اول بودم پدرم که سنش از پنجاه پنج سال بیشتر نبود دچار سکته قلبی شد و فوت کرد. در آستانه اتمام دانشگاه بودم در یکی از تعطیلات ترم به بندر ترکمن پیش خانواده ام آمدم...» او دوباره آهی کشید و سکوت کرد. قبل از آن که من چیزی بگویم او ادامه داد. «...هنوز درد از دست دادن پدر بر قلبم سنگینی می کرد که در همین روزها اتفاق ناگواری افتاد.» گفتم چه اتفاقی؟
او گفت: «در یکی از همان روزها مادرم دچار سکته مغزی شد ، به سرعت او را با تاکسی تلفنی به بیمارستان امام خمینی بندر ترکمن رساندیم. ابتدا او را در بخش عمومی خواباندند بعد از مدتی متوجه شدند که مادرم سکته مغزی نموده است. پرستاری که در آن جا بود به پزشک بخش مربوطه تلفن می کرد ولی تلفن او جواب نمی داد. بعد از سه ساعت موفق به تماس با اقای دکتر شدند. وقتی علت جواب ندادن دکتر را پی گیری کردم معلوم شد که وی در حال ورزش بوده و تلفنش را که می بایست همیشه باز می بود بسته بوده است. به هرحال مادرم را در بخش سی سی یو خواباندند، بخشی که می بایست مجهز به "سی تی اسکن" باشد تا از بیمارانی که سکته مغزی کرده اند عکس بگیرد، فاقد آن بود. البته به گفته کارمندان و پرستاران بیمارستان چنین تجهیزاتی در بیمارستان وجود داشته است، که بعد از مدتی این تجهیزات را به بیمارستان کردکوی منتقل کرده اند.
طبق نظر پزشکان کسی را که دچار سکته مغزی شده، نباید از جایش تکان داد. به همین خاطر مادرم مجبور بود در همین بیمارستان فاقد امکانات بستری باشد. من در این جا شاهد جان دادن مادر بسیار عزیزم بودم، از دستم هم هیچ چیزی بر نمی آمد. اگر حداقل امکاناتی و اگر یک دکتر مسئول با اندکی مهارت در بیمارستان می بود جان مادرم قابل نجات بود. متأسفانه در فردای آن روز مادرم بدرود حیات گفت.»
هر دو سکوت کرده بودیم، از شنیدن واقعه غم انگیز مادرش عمیقا متأسف شده بودم. نمی دانستم جه بگویم. فقط گفتم بسیار متأسفم شدم.
در سکوتی که برقرار شده بود به این حرف "دردی" فکر می کردم که گفته بود «دستگاه "سی تی اسکن" را از بیمارستان بندر ترکمن به کردکوی برده بوده اند.» آدمی واقعا در می ماند، آخر چه فرقی بین مردم این دو شهر وجود دارد؟ کارهای این چنینی مسئولان را چه می توان نامید؟
ادامه دارد 

محکومیت امید کوکبی سند دیگری است بر محکومیت دانش توسط جمهوری اسلامی ایران

 
 


 
 
اورمان

31 مرداد 1391
 
 
 
 
امید کوکبی دانشمند جوان ترکمن که ببیش از یک سال و نیم در اسارت ماموران امنیتی جمهوری اسلامی به سر می برد، و طی این مدت چند بار به قاضی القضات جمهوری اسلامی نامه نگاشت و خواستار رسیدگی به وضعیت خود گردیده بود و در عین حال افکار عمومی و ترقی خواه ترکمن و ایرانی بارها خواهان آزادی او شده بودند و حتی عده ای از دانشمندان و استادان دانشگاه های جهان و برندگان جایزه نوبل نیز به رهبر جمهوری اسلامی سید علی خامنه ای نامه نوشتند و در آن خواستار رسیدگی به وضع امید کوکبی و آزادی هر چه سریعتر وی گردیده بوند، متأسفانه از سوی مقامات جمهوری اسلامی به هیچ یک از این خواسته های عدالت خواهانه وقعی گذاشته نشد، برعکس، امید کوکبی در اردیبهشت ماه به ده سال حبس تعزیری محکوم شد و روز ۹ ۲ مرداد ۱ ۹ ٣ ۱ حكم ۰ ۱ سال محكوميت این فیزیکدان زندانی در شعبه ۶ ٣ دادگاه تجديدنظر عيناً مورد تأیید قرار گرفت. این محاکمه آن چنان نمایشی و نا عادلانه است که به اظهار کارشناسان «هنوز به وكلای او اجازه ملاقات با وی داده نشده است و سير دادرسی واجد ايرادات فراوانی از لحاظ آيين دادرسی است كه در شرايط عادی هر كدام ازاين ايرادات به تنهايی برای نقض يك دادنامه و تعليق قاضی كافی بود.»
وقتی وضع امید کوکبی را می بینم نا خود آگاه به یاد سقراط فیلسوف یونان باستان، جوردانو برونو (۱۵۴۸ - ۱۶۰۰) کشیش و فیلسوف و کیهان‌شناس و دانشمند ایتالیایی و گالیله (دانشمند و مخترع سرشناس ایتالیائی ) می افتم. سقراط را متهم کردند که با فلسفه ی ويرانگرش، سنت ها را زير سوال برده و خدايانی تازه معرفی کرده است؛ وی در پايان عمر ش به جرم اينكه با گفتار و رفتار خود؛ مردم را از راه بدر مي كند و به خدايان ايمان ندارد محاكمه و با وجود دفاع دليرانه ای كه از خود كرد، مجبورش کردند جام شوکران را سر کشد.
جوردانو برونو به خاطر عقایدش که مخالف تعلیمات کلیسای کاتولیک بود به حکم دادگاه تفتیش عقاید و با موافقت پاپ کلمنت هشتم در شهر رم سوزانده شد. به همین دلیل برخی او را نخستین شهید علم می‌دانند .
در قرن ۱۷ میلادی گالیله را به جرم آن که می گفت زمین ثابت نیست و آن به دور خورشید می گردد مجبورش کردند که بگوید: «در هفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو درآمده ام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس می کنم، توبه كرده و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار می کنم و آنرا منفور و مطرود می نمایم».
اکنون در قرن ۲۱ میلادی در ایران امید کوکبی؛ جوان نابعه ترکمن، دانشمند فیزیک اتمی به خاطر دانش و دانایی اش به ده سال زندان محکوم شد. او به باورعلمی خود پشت نکرد و به درخواست های غیر اخلاقی زندان بان خود جسورانه «نه» گفت و در باره گناهی که موجب محروم شدن از زندگی طبیعی و پژوهش های علمی اش شده بود، در نامه ای به قاضی القضات جمهوری اسلامی چنین نوشت:«تنها گناه من اين بوده و هست که تحصيلاتم منحصر به فرد بوده و در ايران کسی در اين رشته تخصص و تحصيلات من را ندارد و از بد حادثه ظاهراً اين تخصص شديداً مورد نياز واقع شده است.»
امید کوکبی قربانی دانستن، دانش و علم و تخصص خود شد. دانش او درست بسان دانش سقراط، برونو و گالیله موجب رنج و عذایش گشته است. محکومیت امید کوکبی توسط دستگاه قضایی جمهوری اسلامی چیزی نیست جزمحکومیت دانش و دانشمند. محکومیت امید کوکبی بدون رعایت ابتدایی ترین موازین حقوقی و بدون ارائه هرگونه سند و مدرکی صورت گرفته است. محکومیت امید کوکبی سند دیگری است بر محکومیت دانش توسط جمهوری اسلامی ایران.