۱۳۹۴-۰۲-۰۹

سوغات فرنگ یا ...

ر. اجانلی
7 اردیبهشت 1394

وبلاگ "مداد شکسته" یکی از معدود وبلاگ های تورکمن صحرا ست که تلاش می کند در عرصه تولیدات فکری و فرهنگی به سهم خود نقش ایفا کند و این تلاش به راستی جای تقدیر و تحسین دارد. طی این مدت شاهد مطالب انتقادی و اجتماعی و فرهنگی بسیار جالبی از سوی این وب لاگ بودیم، به عنوان مثال می توان به "گستاخ"، "مولود خوانی" ، "آب شفا بخش"، "سقوط"، "اسیر سرنوشت" و ... اشاره کرد. اما آخرین نوشته این وبلاگ که به صورت داستان با عنوان "سوغات فرنگ" ارائه شده بر خلاف نوشته های قبلی مروج فکری عقب مانده و سنتی است، از این رو بی جهت ندیدم که تأملی گذرا و کوتاه به این داستان و نگرش حاکم بر آن داشته باشم. پرواضح است که هدف از این نگارش نه کوبیدن بلکه نقد فکر است چرا که نقد، حکم خیش را برای زمین اندیشه دارد.

#########################
عموما سوغاتی یک چیز خوب و خوشایندی است. وقتی خواننده عنوان داستان را می خواند بی درنگ منتظر یک چیز خوب می شود. یک چیز خوب از "فرنگ"!! . اما خواننده با خواندن سطور اولیه داستان در می یابد که انتظار یک سوغاتی خوب انتظار عبثی است.
نویسنده، داستان را با ادا و اطوارهای کامبیز به عنوان سمبل فرنگ و شخصیت اصلی داستان شروع می کند. و در ادامه تلاش می کند که چهره زشت زندگی ندارها را در مقایسه با رفاه داراها در ۱۸ پاراگراف به نمایش بگذارد، از این جنبه مثل همه داستانی هایی است که در این ردیف نوشته شده اند. داستان از خیابانهای لوکس و زیبا وازدرختهای سبز و گل های با طراوت، کوچه های تمیز و خانه ها ی همیشه گرم، آدمهای شیک پوش شمال شهر تعریف می کند و به همین سان رفتار های حاج خانم دارا را تمیز و با فرهنگ نشان می دهد مثلا رساندن عالیه به خانه اش و یا دلسوزی او که عالیه شب عید پیش خانواده اش بماند و یا حتی علت اخراج عالیه از کار ظاهرا از روی احساس "مسئولیت" حاج خانم توضیح داده می شود. در مقابل نویسنده به انسان های جنوب شهر نگاهی تحقیر آمیز دارد. به عنوان نمونه اکبر بقال که «نیشش را مثل گرگ نشان عالیه می دهد» و با حرف ها و بوی دهان سیر خورده اش حال عالیه را به هم می زند. و یا نگاه پروین زن همسایه را به نگاه «یک جغد پیر» تشبیه می کند.
مشکل نویسنده ی داستان به تصویر کشیدن فقر و بیچارگی پایین شهری ها و زندگی تجملی و راحت بالا شهری ها نیست، او مشکل دیگری دارد. مشکل غربزدگی. او برای توضیح و حل این مشکل زیرکانه خانه خرابی و ذلت فقرا و تجملات پروتمندان را دستاویز قرار می دهد و کامبیز این نماد فرنگ، نماد غربزدگی را به انحا گوناگون در هم می کوبد. کامبیز را که «در فرنگ درس موسیقی می خواند» «مطرب و یا نوحه خوان» معرفی میکند.
نویسنده با مهارت تمام خواننده اش را تا پایان داستان با خود همراه کرده و با باز کردن پاکت و برگ داخل آن خواننده را غافلگیر می کند. اما این پایان ماجرا نیست. راز داستان با نوشته ای که در این برگ کاغذ است، برملا می شود "عالیه خانم با سپاس از زحمات شبانه روزی شما و خدمات صادقانه ای که به این خانواده کردید ، به اطلاع میرسانم که دیگر نیازی به خدمت شما در این منزل نیست با توجه به سن و سال شما ، و بازگشت کامبیز خان به منزل صلاح در این است که در جایی دیگر مشغول شوید..." یعنی علت خانه خرابی عالیه و برهم ریختن تمام آرزوهای او بازگشت کامبیز خان است، کامبیزی که سمبل و نمادغرب است.
همانگونه که اشاره رفت درونمایه و هسته ی اصلی داستان بر محور یک موضوع می چرخد، غرب ستیزی. تفکر غرب ستیزی سال ها قبل توسط جلال آل احمد و دکتر شریعتی تئوریزه شده و به راهنمای عمل بسیاری از روشنفکران معاصر ایران در آمد. امروز می بینیم که هنوز به حیات خود ادامه می دهد. و قلم بدستان ما کماکان مشغول باز تولید این اندیشه هستند. اندیشه ای که در عمل آب به آسیاب سنت پرستی و استبداد می ریزد. "سوغات فرنگ" یک نمونه ونه آخرین آن است.
من موافق غرب پرستی نیستم ولی این را همه می دانند که علم، اندیشه و تکنولوژی با نام غرب گره خورده است و رشد و پیشرفت و دستاوردهای امروز جامعه بشری مدیون تلاش های همین اندیشمندان و محققین غربی است. بنابر این به جای دمیدن بر آتش تنور غرب ستیزی و غرب زدگی، به جای کوبیدن بر طبل جهالت و کمک به استمرار فقر فرهنگی، به خود آییم و اندر احوال خود اندکی تأمل کنیم.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی