از رنج شهر من،شهر فراموش شده بندر ترکمن (قسمت دوم)
ر.اجانلی
9 مرداد 1391
در یک فرصت دیگری که دست داده بود از داستان یک مادر داغدیده مطلع شدم. داستان این مادر دردمند ترکمن یکی از نمونه های فراوانی است که هر روزه در شهر فراموش شده بندر ترکمن روی می دهد. داستان این زن سپید موی و سرد و گرم روزگار چشیده ترکمن از این قرار بود :
یک روز گرم خرداد ماه بود، صبح زود مرد خانه بعد از صرف صبحانه از مادرش "انه دایزه" و همسرش خداحافظی کرده و برای کنترل قطعه زمین کشاورزی اش از خانه بیرون زد. او بعد از سر زدن به مزرعه کوچکش می خواست با دوستانش به تماشای مسابقه اسبداوانی برود. او عاشق اسب و اسبدوانی بود به همین خاطر برای تماشای اسبدوانی هیچ فرصتی را از دست نمی داد.
بعداز ظهر آن روز صدای زنگ درب خانه لاینقطع به صدا در آمد. "انه دایزه" خطاب به نوه ١٥ ساله اش گفت: پسرم برو ببین این کیه که داره دل و روده زنگ را در میاره. سلیمان نوه انه دایزه با سرعت به سوی در دوید و در را باز کرد. مرد جوانی عرق ریزان پشت در ایستاده بود. با صدای خشک و بغض کرده ای سراغ انه دایزه را گرفت. سلیمان با صدای بلندی گفت: «اجه، اجه یک آقایی با شما کار داره.» انه دایزه به طرف در رفت و پرسید چه کار داری پسرم؟ گلوی مرد جوان از بس که خشک شده بود صدایش به طرز گنگ و نامفهوم شنیده میشد. چیزهایی را که او گفت انه دایزه متوجه نشد. به همین خاطر پرسید، پسرم راستش من که متوجه حرف هایت نشدم دوباره بگو ببینم چی شده. مرد جوان بعد از این که آب دهانش را
قورت داد و صدایش را صاف نمود، تمام قوتش را به کار گرفت و گفت انه دایزه عزیز امروز در راه اسبدوانی دو ماشین با هم تصادف کردند و سرنشینان یکی از این ماشین ها که۴ نفر بودند به شدت صدمه دیدند و سه تن از آن ها در جا عمرشان را به شما دادند. مرد جوان نفس عمیقی کشید و با همان صدای لرزانش ادامه داد که یکی از آن ها پسر شما بود انه دایزه. مرد جوان وقتی این جمله را گفت بغضش ترکید و با صدای بلندی شروع کرد به گریه کردن. انه دایزه جیغی کشید و گفت آی پسرم، پاره ی تنم حالا بی تو من چه کنم ... از آن سوی خانه وقتی عروس انه دایزه از خبر آگاه شد با گفتن کلماتی جگرسوز جیغ و فغان براه انداخت. ماتم، ماتمی عمیق و ناخواسته و نامنتظره برخانه حاکم شد.
در اثر این تصادف شوم انه دایزه به سوگ فرزند جوانش نشست، عروسش بیوه شد و دو نوه اش بی پدر شدند.
مدت ها است که تصادف در بندر ترکمن و کل ترکمن صحرا به علت جاده های باریک و بی امن، رانندگان ناشی و بی مسئولیتی مسئولان به پدیده ای عام و روزمره تبدیل شده است و هر روز خانواده ای به سرنوشت خانواده انه دایزه دچار می شود. نمی گویم محو بلکه کاهش این بلای اجتماعی چگونه ممکن است؟
یک روز گرم خرداد ماه بود، صبح زود مرد خانه بعد از صرف صبحانه از مادرش "انه دایزه" و همسرش خداحافظی کرده و برای کنترل قطعه زمین کشاورزی اش از خانه بیرون زد. او بعد از سر زدن به مزرعه کوچکش می خواست با دوستانش به تماشای مسابقه اسبداوانی برود. او عاشق اسب و اسبدوانی بود به همین خاطر برای تماشای اسبدوانی هیچ فرصتی را از دست نمی داد.
بعداز ظهر آن روز صدای زنگ درب خانه لاینقطع به صدا در آمد. "انه دایزه" خطاب به نوه ١٥ ساله اش گفت: پسرم برو ببین این کیه که داره دل و روده زنگ را در میاره. سلیمان نوه انه دایزه با سرعت به سوی در دوید و در را باز کرد. مرد جوانی عرق ریزان پشت در ایستاده بود. با صدای خشک و بغض کرده ای سراغ انه دایزه را گرفت. سلیمان با صدای بلندی گفت: «اجه، اجه یک آقایی با شما کار داره.» انه دایزه به طرف در رفت و پرسید چه کار داری پسرم؟ گلوی مرد جوان از بس که خشک شده بود صدایش به طرز گنگ و نامفهوم شنیده میشد. چیزهایی را که او گفت انه دایزه متوجه نشد. به همین خاطر پرسید، پسرم راستش من که متوجه حرف هایت نشدم دوباره بگو ببینم چی شده. مرد جوان بعد از این که آب دهانش را
قورت داد و صدایش را صاف نمود، تمام قوتش را به کار گرفت و گفت انه دایزه عزیز امروز در راه اسبدوانی دو ماشین با هم تصادف کردند و سرنشینان یکی از این ماشین ها که۴ نفر بودند به شدت صدمه دیدند و سه تن از آن ها در جا عمرشان را به شما دادند. مرد جوان نفس عمیقی کشید و با همان صدای لرزانش ادامه داد که یکی از آن ها پسر شما بود انه دایزه. مرد جوان وقتی این جمله را گفت بغضش ترکید و با صدای بلندی شروع کرد به گریه کردن. انه دایزه جیغی کشید و گفت آی پسرم، پاره ی تنم حالا بی تو من چه کنم ... از آن سوی خانه وقتی عروس انه دایزه از خبر آگاه شد با گفتن کلماتی جگرسوز جیغ و فغان براه انداخت. ماتم، ماتمی عمیق و ناخواسته و نامنتظره برخانه حاکم شد.
در اثر این تصادف شوم انه دایزه به سوگ فرزند جوانش نشست، عروسش بیوه شد و دو نوه اش بی پدر شدند.
مدت ها است که تصادف در بندر ترکمن و کل ترکمن صحرا به علت جاده های باریک و بی امن، رانندگان ناشی و بی مسئولیتی مسئولان به پدیده ای عام و روزمره تبدیل شده است و هر روز خانواده ای به سرنوشت خانواده انه دایزه دچار می شود. نمی گویم محو بلکه کاهش این بلای اجتماعی چگونه ممکن است؟
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی