۱۳۸۶-۱۰-۱۴

دلالت یاغشی*

در روستایی که مختومقلی فراغی زندگی می کرد، درخت کهنسال بزرگی بود، که در روزهای گرم تابستان اهالی روستا زیرسایه این درخت جمع می شدند و مختومقلی برای آن ها شعر می خواند.
در یکی از روزهای گرم تابستان زیرسایه این درخت دونگله بای و کؤچک بای د و تن از ثروتمندان روستا مشغول بازی شطرنج بودند. آن دو چنان سر و صدا براه انداخته بودند که همه محل راروی سرشان گذاشته بودند.
بعد از مدتی مختومقلی نیز به جماعتی که در زیر سایه درخت ناظر بازی شطرنج بودند، پیوست. حضور مختومقلی دو خان را وادار کرد که روی بازی شطرنج شان متمرکز شوند.
در اوج بازی، ناگهان ساری، یکی از جوانان روستا له له کنان از راه رسید. او از خانواده بسیار فقیری بود. هنوز نفسش به حال طبیعی بازنگشته بود که رو کرد به دونگله خان و التماس کنان گفت: "سرور من! مادرم امروز وفات یافت برای کفن و دفن او آه در بساط ندارم، بزرگی کن برای مخارج کفن و دفن مادرم پولی به قرض کن، هر وقت تونستم جبران می کنم و قول میدهم که پول هایتان رابرگردانم."
دونگله بای انگار که حرف های ساری را نشنیده باشد به بازی شطرنج ادامه داد، بعد از لحظه ای دراز با صدایی بلند و با لحنی تمسخر آمیز شروع به تکرارحرف های ساری کرد و هنوز همه حرف های او را نگفته بود که قهقه ای وحشیانه زد و به کؤچک بای کیش داد.
طفلک ساری از فرط خجالت تا بنا گوش سرخ شده بود و از شدت عصبانیت لب هایش را می جوید.
مختومقلی تا این لحظه ساکت در میان جمعیت به رویدادها می نگریست. بعد از این که آخرین حرکت ها را دید دیگر طاقت نیاورد و به سوی دونگله بای رفت و بیخ گوش او چنین گفت:
آصلا آدمزاده آجی سؤز اورما
پاخیرا مسکینه دلالت یاغشی
بخیلا اوغراما یؤزنی گؤرما
مهم بتیرمأگه کفایت یاغشی
دونگله بای پس از شنیدن این سخنان عصبانی شد و از مختومقلی پرسید: "خوب، می بلیست چکار می کردم؟"
شاعر چنین جواب داد:
یتیمی گورنگده گولر یوز برگیل
قولدان گلسه اونگا طعام ـ دوز برگیل
غمگینی گؤرنگده یاغشی سؤز برگیل
انتأنی قولدارا حمایت یاغشی
کؤچک بای به طرفداری از دوستش خطاب به مختومقلی گفت: "چرا همین جوری هرچی را که به فکر ت میاد داری میگی؟"
شاعر که از تأثیر نصایحش بر آن ها مأیوس شده بود خطاب به خویشتن چنین گفت:
مختومقلی، شکر، بیزه دل بیردی
شجرلر یه تیشیپ، ممر گؤل بردی
گوراوغلی ریحانه ننه نگ یالباردی
آمان دیر دییه نه دیانت یاغشی
لحظاتی بعد جمعیت حاضر به همراع ساری به طرف خانه مختومقلی روانه شدند. و شاعر آستر پوستین پدرش را که پارچه سفیدی بود جدا ساخت و آن را به ساری برای کفن مادرش داد و مراسم دفن را نیز بجا آورد.

*این مطلب از منابع جمهوری ترکمنستان اخذ شده است. چند سال پیش نیز این مطلب به زبان ترکمنی و با الفبای عربی در نشریات صحرا و گنگش چاپ شده بود. در ضمن برای شنیدن آهنگ دلالت یاغشی به بخش "آیدام لر" سایت مراجعه فرمایید.

چرا؟

یکی از دوستان با ناراحتی تمام از گم شدن کیف پولش برایم تعریف می کرد، او می گفت که در ایستگاه اتوبوسی به همراه جمعیتی زیاد  منتظر اتوبوس بوده، بعد از اینکه اتوبوس وی سرمی رسد سوار شده و به روال عادی خواسته کیف پولش را در آورده و کارت اتوبوس را بیرون بیاورد که متوجه می شود کیف پولش  نیست. او با لحنی آکنده از ناراحتی توأم با عصبانیت ادامه می دهد که بلافاصله فهمیدم که جیب بر کیف پولم را زده است. دوستم برای این که ناراحتی اش را تسکین دهد می گفت که البته پول زیادی توش نبود فقط سی یورو در آن بود بعلاوه چند تا کارت.

با اینکه چند روز از این ماجرا گذشته بود دوست من از اینکه کیف پول و محتویاتش را ازدست داده بود بسیار ناراحت بود به طوری که اگر دزده را گیر می آورد احتمال درگیری فیزیکی نیز محتمل می نمود.  

ماجرای بالا را به این خاطر تعریف کردم که واکنش دوستم را برای شما در مقابل یک چیزی که از دست داده بود بیان کنم. این واکنش منحصر به دوست من نیست اکثر ما ایرانیان در این که چیزی ولو بسیار کوچک، را در نتیجه دزدی و دلایلی نظیر آن از دست می دهیم  بسیار ناراحت می شویم و عکس العمل نشان می دهیم، حتی اگر خلاف کار را گیر بیاوریم احتمال این که خود قانون را به دست مان  بگیریم  بسیار بالا است. این واکنش اعتراضی شاید طبیعی باشد، اما تعجب من در این جاست که ما نسبت به دزدی های کلانی که در میهن ما و در رابطه مستقیم با تک تک  ما است، هیچ واکنشی نشان نمی دهیم.  

به عنوان نمونه، همین اواخر بود که خبر مفقود شدن دهها میلیارد دلار از بودجه کشور در اثر اختلافات درونی حکومت گران به بیرون نیز درز نمود. برخی از قدرت مداران که سهم شان را از این دزدی سوپر کلان دریافت نکرده بودند دست به  افشای این خبر زدند. ولی ما شاهد هیچ گونه واکنشی نبودیم، چرا؟  انگار که صاحب این دهها میلیارد دلار کسانی به غیر از شهروندان ایرانی هستند. براستی چرا چنین است؟

شاید یکی از علل اساسی این پدیده در فقدان فرهنگ اعتراض در ما باشد. این فرهنگ نیز با نصیحت و نوشتن چند مقاله حاصل نمی شود. لازمه دستیابی به فرهنگ اعتراض و پرسش گری در قدم نخست پذیرش و باور این واقعیت است و در قدم بعدی تلاش برای جا انداختن و به قول معروف تهادینه ساختن آن است. آیا شما طور دیگری فکر می کنید؟

شاعر بزرگ و گمنام ترکمن عبدالستار قاضی

 
یکی از بزرگان اندیشه و ادب ترکمن، که متأسفانه بندرت از او یاد می شود، عبدالستار قاضی است. به نوشته پروفسور محمت سرای غبدالستار قاضی " برجسته ترین نویسنده ترکمن بعد از مختومقلی است". عبدالستار از شاعران و اندیشه ورزان قرن نوزدهم است. از تاریخ تولد و مرگ او اطلاع چندانی نیست. ولی همین قدر آورده شده است که او چندان دانش و علم آموخت که یه مقام قضاوت رسید و قریب هفت سال در خیوه به کار قضاوت پرداخت.
تنها اثر به جا مانده از این شاعر مثوی بلندی است به نام "جنگ نامه". این کتاب حاوی بیش از دو هزار بیت است و یکی از مهمترین منابع قرن نوزدهم تاریخ ترکمن محسوب می شود. پروفسور محمت سرای در این باره می نویسد که "جنگ نامه حاوی اطلاعات بسیار مهم و مفید در باره سیاست های خارجی و داخلی ترکمن های دهه 1850 می باشد، که یکی از دوره های بحرانی تاریخ ترکمن ها بود."
برخی لقب شاعر را به خاطر سرایش "جنگ نامه"، غازی یعنی جنگنده ذکر کرده اند. جنگ نامه برای نخستین بار به کوشش ا.ن. سامویلویچ در سال 1914 با الفبای عربی و ترجمه فارسی در سان پترز بورگ به چاپ رسید.
عبدالستار قاضی در صفحه 6 جنگ نامه ابیات زیر را به نظم کشیده است. این ابیات شاید منظور و هدف وی را از سرایش این مثنوی بیان می کنند. او در این جا تصریح میکند که در انجام این مهم اندیشه و غور فراوان نموده و سپس به انجام آن دست یازیده است.

که القصه بولارنینگ قصه سیدان
بیان ایلأپ بولار غصه سیدان
که نظم ایچره زهی جنگ نامه خوب
بولار احوالیدان کیم بولسه مکتوب
اشتگینلر داغی کیم شاد بولسه
کونگل اندوهیدان آزاد بولسه
که اندان سونگ تفکر پیشه قیلدیم
قیلأالماس من دیبان اندیشه قیلدیم
اثر تاریخی این شاعر بزرگ ولی گمنام متأسفانه آن طور که باید مورد توجه و مطالعه قرار نگرفته است.