۱۳۸۶-۰۹-۲۴

قدرت سیاسی


 

ر.الف.جانلي/22 مهر 1386
یکی از موضوعات اصلی هر جامعه ای موضوع قدرت سیاسی است. چگونگی قدرت سیاسی نیز به دو عامل آزادی و قانون بستگی دارد. اگر در جامعه تعادل بین سه رأس مثلث قدرت، آزادی و قانون برقرار باشد، آن جامعه، جامعه ای سالم و هارمونیک خواهد بود. فقدان هر یک از سه رأس این مثلث جامعه را با تنش ها و مشکلات جدی روبرو خواهد ساخت. مثلا اگر آزادی در جامعه نباشد استبداد بر جامعه حاکم می شود، فقدان قدرت و قانون، هرج و مرج در جامعه به همراه می آورد، نبودن قانون، قدرت را از کنترل خارج می سازد و آن را به فساد می کشاند، و فقدان آزادی و قانون، قدرت را به پدیده ای خود کامه، سرکوب گر و وحشی تبدیل می سازد.
درمیان نیرو های سیاسی ایران عموما دو برداشت از قانون وجود دارد، برداشتی قانون را مطابق شریعت اسلامی می شناسد و طبق احکام شرع به رتق و فتق مسایل اجتماعی می پردازد. برداشت رایج دیگر، قانون را به حفظ امنیت و وضع موجود تعبیر می کند. یکی از عمده ترین مشکلات جامعه، برداشت نخست است. این برداشت عملا قوانین مدنی را بر اساس شرعیات مذهبی تدوین می کند، قدرت سیاسی را با دین می آمیزد و آزادی را درچارجوب دستورات یک مذهب (شیعه) محدود می سازد. معنای قانون بسیار وسعیتر از این درک رایج در جامعه ایرانی است و حتی دامنه آن تا آنجا پیش می رود که به قدرت سیاسی نه از جنبه دینی بلکه از جنبه مدنی معنا می بخشد.
برداشت های رایج و عملی از آزادی نیز بیشتر بر آزادی خود، آزادی همفکران خود، آزادی همکاران و همدلان خود استوار است. حال آن که جوهر آزادی اصولا در رابطه با مخالفین خود و برای آن ها معنا پیدا می کند.
در برخورد به قدرت سیاسی در ایران به طور کلی ما با سه نگاه متفاوت روبرو هستیم. تقریبا همه این نگاه ها بر درک واحدی، همانا تعبیر کلاسیک از مفهوم قدرت سیاسی، استوار است. تعبیری که مبارزه برای کسب و حفظ قدرت سیاسی هسته اصلی آن را تشکیل میدهد. مسئله اصلی برای همه نیروهای درگیر در موضوع قدرت سیاسی ایران، این است که "چه کسی باید حکومت بکند؟"، در پاسخ به این پرسش هر نیرویی خود را بهترین آلترناتیو می شناسد مثلا جمهوری اسلامی ولی فقیه را بهترین می داند، مجاهدین، نظام حکومت دمکراتیک اسلامی و مسعود رجوی را، سلطنت طلبان و مشروطه طلبان نظام سلطنتی و رضا پهلوی را، سوسیالیست ها و کمونیست ها، حکومت شورائی و احزاب خود شان را به عنوان آگاهترین نمایندگان جامعه و... می دانند. منطقی که در این پاسخ ها حاکم است عبارت از این است که ما بهترین هستیم و لذا حق با ماست و چون حق با ماست بنابراین ما بهترین هستیم!
مشکل اساسی مجموعه نیروهای سیاسی ما، روشن نساختن اصلی ترین وظیفه قدرت سیاسی است و اینکه آن ها چگونه می خواهند به این وظیفه پاسخ دهند؟ پاسخ این پرسش در کلی ترین حالت خود عبارت است از پذیرش حق زندگی و آزادی شهروندان، ملل و اقوام جامعه و پاسداری از منافع و حقوق اجتماعی آن ها. البته این حقوق و آزادی ها باید در قانون اساسی به عنوان میثاق مشترک همه ملیت های ساکن ایران و شهروندان ایرانی تجلی یابد. این قانون باید امکان تغییر قدرت سیاسی را تضمین نماید. و یکی از دشواری ها درست در همین جا سرباز می کند. بخشی از نیروهای سیاسی اساسا چند ملیتی بودن ایران را قبول ندارند و فکر می کنند که این مسئله، دست پخت و توطئه خارجی است. طبیعی است که چنین اندیشه ای علیرغم این که میلیون ها بار بنویسد و با صدای بلند فریاد دمکراسی سر دهد، قادر به تحول و تأثیر گذاری مثبت در میثاق ملی ایرانیان نیست. چون نقطه حرکت آن از نفی یک واقعیت عریان آغاز می شود. واقعیتی که بخش جداناپذیر این میثاق است.
بخشی از نیروهای سیاسی اکنون پذیرفته اند که ایران کشوری متشکل از اقوام (ملیت های) مختلف است. اما نگاه آن ها نسبت به قانون اساسی آینده و نوع قدرت سیاسی عملا نقش ملیت ها را کمرنگ و یا بیرنگ جلوه می دهد. این نگاه در عمل روزمره به انحصار طلبی و خود بینی امتداد می یابد. به عنوان مثال در مورد نقض حقوق بشر و اقدامات ضد دمکراتیک رژیم علیه روشنفکران فارس زبان، واکنش اعتراضی و افشاگرانه این نیروها بسیار فعال و شدید است. اما اگر همان اعمال ضد انسانی در حق ملیت های غیر فارس صورت گیرد، سکوت محض بر آنها حاکم است. این پدیده از خوب یا بد بودن آن ها ناشی نمی شود، بلکه این برخورد محصول نگاه و اندیشه های آنها است. اندیشه ای که عادت کرده همیشه کلیشه ای باشد. این نگاه برخوردش به دموکراسی و حقوق بشر نیز نه از روی باورمندی که بیش از همه بر برداشت کلیشه ای از دموکراسی، حقوق بشر، قانونیت و آزادی استوار است.

تکلیف حاکمان فعلی یعنی جمهوری اسلامی روشن است چرا که ایشان درعمل نشان می دهند که چگونه آزادی شهروندان و ملل را پاس می دارند و چگونه قوانینی را که حتی خود وضع کرده اند و آن را الهی می نامند رعایت نمی کنند.
اما مجموعه نیروهای مدعی در اپوزیسیون ایرانی می باید در دو عرصه به این مسئله پاسخ گویند. یکی در عرصه نظری ـ سیاسی و دوم اینکه در برخورد عملی به قدرت حاکم موجود و دیگر نیروهای سیاسی.
نیروهای سیاسی اگر چیزی هم در رابطه با نکات فوق گفته باشند، جز یک برخورد سیاسی بیش نبوده است. اگر غیر از این می بود ما اکنون شاهد وضع فلاکت بار این اپوزیسیون نمی بودیم.
در میان نیروهای سیاسی ایران، همان طور که قبلا نیز ذکر شد، سه نگاه زیر نسبت به قدرت سیاسی وجود دارد:

سرنگونی طلبان

جبهه وسیعی از نیروهای سیاسی برون مرزی نگاه شان معطوف به سرنگون کردن قدرت حاکم است. این نگاه، با برانداختن رژیم خواهان تصرف قدرت توسط خودش است. این جبهه به لحاظ فکری ـ سیاسی نیروهای بسیار متنوع و ناهمگونی را دربر می گیرد، قدرت سیاسی حاکم را مستبد، ضد بشری، عقب مانده، تبعیض گرا، ظالم، آزادی کش، جنایت کار، ... ارزیابی می کنند. هریک از این نیروها نیز خود را بهترین جایگزین جمهوری اسلامی می شناسند.
روش پیشنهادی اکثریت این نیروها مبتنی بر مبارزه سیاسی و انتقال مسالمت آمیز قدرت استوار است. در بین آن ها نیروهایی نظیر مجاهدین خلق، حزب دمکرات کردستان و... مبارزه قهر آمیز را نیز رد نمی کنند.
چرا این نیروها علیرغم اشتراک نظر در نفی قدرت موجود، نمی توانند به یک اتحاد پایدار دست یابند؟ زیرا اشتراک نظر در سرنگونی رژیم حاکم به معنای همسانی نگاه های این نیروها به مقوله قدرت نیست. وانگهی در جوهره نگاه ها و کردارهای این نیروها و به ویژه رهبران آن ها به طور نهان و آشکار اندیشه هژمونیستی نسبت به دگر نیروها وجود دارد. این عامل را همه این نیروها خاصه رهبران ایشان به خوبی می شناسند و با آن زندگی می کنند. علل این پدیده را شاید بشود در عوامل تاریخی، فرهنگی و تأثیرات اندیشه دینی جستجو کرد.

غالب این نیروها خود را طرفدار دمکراسی و حقوق بشر می دانند. با وجود این، آن ها تا به امروز نتوانسته اند به ائتلاف و اتحادی با یک دیگر حول همان دمکراسی و حقوق بشر دست بیابند و هنوز از حصول چنین مهمی بسیار دورند.
چرا آن هایی که خود را مدافع دموکراسی، آزادی و حقوق بشر در ایران می دانند از همکاری و همگامی در راه خواسته های دمکراتیک و انسانی عاجزند؟ همان طور که در بالا اشاره شد علت اصلی این پدیده در برداشت های کلیشه ای این نیروها از مقولاتی نظیر آزادی، حقوق بشر و غیره است. متأسفانه درغالب موارد آن ها ظرفیت تحمل یکدیگر را نیز ندارند.

اصلاح طلبان
بسیاری از نیروهای سیاسی در داخل و خارج از ایران خواهان توزیع قدرت سیاسی موجود هستند. آن ها امیدوارند از طریق اصلاحات و رفرم هایی در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی وضع جامعه را بهتر سازند. این نیروها، قدرت حاکم را انحصار طلب ارزیابی می کنند و معتقدند که حاکمیت حاضر نیست دیگران را در بازی سیاسی کشور شرکت دهد.
اصلاح طلبان نیز همانند جبهه سرنگونی، ازیک طیف وسیعی تشکیل شده است و نیروها ی سیاسی بسیار متنوعی را دریر می گیرد. این نیروها از اصلاح طلبان درون حکومتی نظیر محمد خاتمی، نیروهای ملی ـ مذهبی، نهضت آزادی و غیره در داخل کشور تا رفرمیست ها و اصلاح طلبان اتحاد جمهوری خواهان در خارج از کشور را شامل می شود. آن ها می خواهند با حفظ جمهوری اسلامی باعث تحول در جامعه باشند.
اصلاح طلبان برداشت و تعبیر خاص خود را از قانون اساسی جمهوری اسلامی دارند. آنها با شدت و ضعف معتقدند که "در قانون اساسی ما(ج.ا) هیچ اصلی، حتی اصل ولایت فقیه، جنبه انحصاری برای یک طبقه ندارد، ولی از همان اوایل این طور تلقی شد که ولایت فقیه یعنی ولایت و حاکمیت انحصاری یک گروه خاص، ولایت فقیه در قانون اساسی ولایت یک فرد است...بنابراین از قانون اساسی ـ که خود محصول انقلاب بود ـ حاکمیت یک طبقه تفسیر شد."1
نیروهای اصلاح طلب به روش های مسالمت آمیز تأکید دارند و هر گونه فعالیت خشونت آمیز را رد می کنند. از اختلافات اصلی اصلاح طلبان در رابطه با قدرت سیاسی، موضوع سکولاریسم و شکل دینی حکومت است. اصلاح طلبان حکومتی این توفیق را یافتند که با رسیدن به قدرت طی 8 سال حکومت، باورهایشان را در محک آزمایش بگذارند. آن ها نشان دادند که ظرفینت آن را ندارند که سرمنشأ تحولات جدی در جامعه باشند. آن ها در پاسخ به وظیفه اصلی یعنی اذعان به حق زندگی و آزادی شهروندان و ملیت های ایرانی کارنامه مثبتی ارائه نکردند. آن ها حتی برای اجرای آن قوانینی که خودشان قبول داشتند، نظیر قوانین مربوط به آموزش وتحصیل به زبان مادری و... کاری صورت نداند.

مدافعین قدرت حاکم

جمهوری اسلامی با برانداختن حکومت سلطنتی محمدرضا پهلوی از طریق انقلاب اسلامی در سال 1357 به قدرت سیاسی دست یافت. قانون اساسی جمهوری اسلامی قدرت را به طور مطلق از آن "ولی فقیه" می داند. در طول نزدیک به سه دهه جمهوری اسلامی توانست همه اندام ها و ارگان های حاکمیت خود را بوجود آورد و آن ها را رشد دهد. و از این طریق قدرت سیاسی خود را تحکیم نماید.
سیاست های اجتماعی و اقتصادی جمهوری اسلامی در طول این مدت جامعه ایران را به جامعه ای تبدیل نموده است که در آن معیار مطلق همه ارزش ها پول است. برادر بر سر برادر، فرزند بر سر پدر کلاه می گذارد و به خاطر یک مشت ثروت بیشتر یکی دیگری را به زندان می اندازد و یا حتی قصد جانش می کند.
فرد گرایی به طور همه جانبه ای در جامعه گسترش یافته است، اما مضمون آن نه در جهت استقلال شخصیت و آزادگی، که در جهت خودبینی و خود محوری های بیمار گونه است. ظاهر بینی و تظاهر، دروغ گویی وریا کاری به جزئی از فرهنگ جامعه تبدیل شده است.
فاصله فقرا و اغنیا بیش از پیش عمیق تر شده است. و هر روزکه می گذرد فقرا فقیر تر و اغنیا غنی تر می شوند و هیچ چشم انداز امید بخشی برای کاهش این فاصله دستکم در آینده ای کوتاه مدت به چشم نمی خورد.صاحبان قدرت و سیاستمداران رژیم افراد جامعه را آن چنان به خود مشغول کرده اند که تمام تلاش آن ها بر آن است که بتوانند زنده بمانند. حاشیه نشینی به طور بی سابقه ای گسترش یافته و بی خانمانی به امری عمومی تبدیل شده است. اعتیاد آنچنان عادی شده است که گویا یکی از خصایل فرهنگی جامعه است. چرخ جامعه بدون رشوه به حرکت در نمی آید. فخشا به پدیده ای عمومی و مورد قبول همگانی و رسمی تبدیل گردیده است.

این ها مختصات جامعه ای است که رژیم جمهوری اسلامی در عرض کمتر از سه دهه ساخته است. سیاست های رژیم با تمام قوا ادامه دارد. حال نیروهایی که خواهان تغییرات انسانی و مترقیانه در جامعه هستند، به چه میزان این واقیت ها را شناخته، تحلیل و بررسی کرده اند؟ بدون شناخت درست از جامعه و آگاهی از دانش تحولات اجتماعی و باورمندی به اصول اخلاقی و انسانی نمی توان با شعارهای آتشین واحساسی، کلیشه ای و کتابی زمینه تحولات اجتماعی و تغییر در جامعه را فراهم ساخت.
با این اوصاف و با تأکید بر اینکه روند جهانی شدن با شتاب سرسام آوری به پیش می رود، تا زمانی که ملل ساکن ایران"آستین ها را آگاهانه بالا نزنند" امید به امکان تحولات جدی نیز، جدی نیست.
 
1 ـ دغدغه های فردای ایران: عزت الله سحابی




0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی